روش های گوناگونی برای پی بردن به افکار و عواطف واقعی ما در شرایط مختلفی زندگی است که یادگیری آنها لازمه تقویت هوش هیجانی یا EQ است. چند مورد از این روش ها را به شما معرفی می کنیم:
همه ما به طور عادی در ذهنمان با خود صحبت می کنیم و به قدری این کار عادی شده است که ممکن است خیلی از آن آگاه نباشیم و این کار را به صورت ناهوشیارانه انجام دهیم. به این حالت گفتگوی درونی گفته می شود و اساس فکر کردن است.
یکی از دلایل برتری ما بر حیوانات، داشتن قوه تفکر و همین قابلیت گفتگوی درونی است چون افکار و تصمیمات ما معمولا در قالب کلمات گنجانده می شوند مثل: امشب شام چی بپزم؟ موقع دعوا به او چه بگویم و …
اما منظور ما از حرف زدن با خود برای مدیریت احساسات، چیز دیگری است. شما قرار است با صدای بلند در محیط خلوت با خود گفتگو کنید. چون با صدای بلند صحبت می کنید بنابراین هیجان بیشتری دارید و واقعی تر حرف دل خود را می زنید. این حالت شبیه نوشتن افکار است ولی اندکی نسبت به آن قدرتمندتر است.
در تقویت هوش هیجانی یا EQ می توان از این روش برای تقویت مرحله اول هوش هیجانی که شناخت عواطف و احساسات خود در لحظه است استفاده کنید.
اگر موضوعی شما را نگران کرده بلند بلند در مورد آن صحبت کنید و احساسات خود را تخلیه کنید. فقط حتما حواستان باشد که کسی صدای شما را نشنود. به راحتی احساسات و افکار خود در قبال موضوعی که ذهن شما را مشغول کرده بیان کنید. ممکن است خودتان هم تعجب کنید که چرا آن طور حرف زده اید و حرفتان چه قدر ابلهانه بوده و فقط وقتی در سکوت ذهنی به آن فکر می کرده اید برایتان عادی بوده است.
از دید ماورایی هم بلند حرف زدن با خود می تواند چاکراها را بیشتر درگیر کند و خودتان متوجه جریان انرژی بیشتر در بدنتان می شوید و حتی ممکن است کارتان به گریه و یا خنده عجیب هم بکشد.
با خود صادق باشید و هر روز سعی کنید حرف های عمیق تر و درونی تری را ور خلوت بازگو کنید و انگار که آنها را جلوی خود اعتراف می کنید. بلند گفتن سخنان درونی و خالی کردن احساسات به قدری موثر است که افراد زیادی جذب کشیشان می شوند تا راحت حرفهای دلشان را بزنند.
البته ما هنگام صحبت با دیگران ممکن است شرم کنیم و احساسات واقعی خود را بپوشانیم بنابراین بهتر است فقط برای خودمان صحبت کنیم. می توانید این کار را جلوی آینه هم انجام دهید و ببینید حالت چهره و بدن شما با ابراز فلان احساسات چه تغییری می کند. هر چه قدر بیشتر با خود حرف بزنید لایه های عمیق تری از وجودتان برملا می شود و ممکن است فکری که ابتدا نسبت به یک موضوع داشتید در دفعات بعد تغییر کند و بفهمید مشکل شما ریشه ای تر است.
برای تقویت شناخت عواطف و احساسات شخصی، به موقعیت هایی توجه کنید که در آن غمگین یا خوشحال می شوید. از خودتان بپرسید چرا چنین شده است؟ وقتی احساسات خود را بشناسید راحت تر تشخیص می دهید که چه چیزی شما را خوشحال و ناراحت می کند و تصمیم بهتری برای اتخاذ شغل یا شریک زندگی و …. می گیرید.
برای مثال خانم سحر وقتی دبیرستان بود بر سر راه انتخاب رشته قرار گرفته بود. او از یک طرف دوست داشت پزشک شود چون در آینده درآمد بالایی را می توانست داشته باشد. ولی هر وقت به این موضوع فکر می کرد غمگین می شد و حس سنگینی در سینه او پدیدار می شد. او احساسات خود را نشناخته بود و نمی دانست واقعا چه می خواهد. رغبت زیادی به درس نداشت و انگار بخشی از وجودش مانع درس خواندن او می شد تا پزشکی قبول نشود. با بدبختی بسیار وارد این رشته شد و همان اول حس کرد در جای اشتباهی آمده… او از محیط بیمارستان متنفر بود و دیدن خون باعث بروز واکنش های عصبی شدید در او می شد. بلاخره هم مجبور به انصراف از این رشته شد. اگر او از همان ابتدا به علت احساس سنگینی در وجود خود و عدم رغبت به این رشته توجه می کرد شاید زودتر تصمیم خود را عوض می کرد و در رشته مناسب تری که با روحیه او همخوانی داشت قبول می شد. برای مثال او باید از همان ابتدا بررسی می کرد چرا از پزشکی متنفر است؟ آیا چون سخت است؟ آیا بیمارستان او را ناراحت می کند؟ آیا خاطره بدی از آنجا دارد؟ آیا پزشکی را سخت می داند و …. تا بلاخره بفهمد از تمام وجود با تحصیل در آن رشته مخالف است….
متاسفانه افراد زیادی برای کنکورهای مختلف درس می خوانند ولی به محض قبولی و پا گذاشتن در دانشگاه می فهمند که چه کار اشتباهی کرده اند.
این افراد در همان مراحله اول هوش هیجانی که شناخت احساسات و افکار خویشتن است مشکل دارند و متاسفانه چنین مهارتی هم در مدرسه به ما آموخته نشده و خودمان باید آن را تقویت کنیم تا مانع از تصمیم گیری های اشتباه شویم.
مراقبه بر احساسات و نوشتن افکار و عواطف هم می تواند راه دیگری برای شناخت احساسات واقعی ما باشد. فقط کافی است دفتری بر دارید و هر چند مدت یک بار افکار و عواطف خود را پیرامون موضوعی خاص یادداشت کنید.
نکته مهم اینکه هیچ گاه افکار و عواطف خود را قضاوت نکنید و اگر برایتان خوشایند نیستند موضوع را عوض نکنید چون بلاخره همانها روزی یقه شما خواهند گرفت.
اگر واقعا نمی توانید احساسات خود را نسبت به یک موضوع بشناسید یا دلیل غمگین بودنتان را پیدا کنید می توانید از ضمیر ناخودآگاه خود بخواهید که در خواب و رویا، واقعیت درونی احساسات شما را نشان دهد و صبح هر چیزی که از خواب به یادتان مانده را یادداشت کنید وگرنه به راحتی خوابتان فراموش می شود.
برای مثال آقای رضا نمی دانست چرا از نامزدش خوشش نمی آید با اینکه او زنی زیبا و مودب بود. قبل از خواب از ناخودآگاهش خواست تا دلیل بیزاری او نسبت به همسرش را بداند. در خواب دید که آن زن بر روی تکه ای یخ سوار است و کیفی در دست دارد که شدیدا از آن محافظت می کند.
وقتی بیدار شد خواب خود را با کمک روانکاو این گونه تعبیر کرد که همسرش به لحاظ جنسی سردمزاج است (او در خواب سوار بر تکه ای یخ بود). رضا این موضوع را می دانست ولی شرم نمی کرد خیلی به آن اهمیت دهد ولی حالا این موضوع به مسئله جدی برای او تبدیل شده بود. روانکاو به او گفت کیفی که خواب دیده و نامزدش به شدت از آن محافظت می کند می تواند نماد محافظه کاری زن و مخفی کاری های او باشد. به راستی هم نامزدش اطلاعات زیادی از خود و خانواده اش به رضا نمی داد و بنابراین احساس جدایی با او می کرد. همین دو عامل کافی بود تا کیلومترها فاصله بین رضا و همسرش بیندازد و بدون بهانه کردن چیزهای بی ربط بتواند روی حل این دو مشکل کار کند.