قالب وردپرس قالب وردپرس قالب فروشگاهی وردپرس وردپرس آموزش وردپرس

تجربه مربوط به روان – تجربه اسکیزوفرنی پارانوئید (ترجمه شده)

تجربه ماورا
تجربه ماورا – مرگ چند جوان (نوشته حسین)
مرداد ۱۹, ۱۳۹۹
آگاهی مغز
سه نوع آگاهی
مرداد ۱۹, ۱۳۹۹

تجربه مربوط به روان – تجربه اسکیزوفرنی پارانوئید (ترجمه شده)

اسکیزوفرنی پارانوئید

اسکیزوفرنی پارانوئید

تجربه مربوط به روان – تجربه اسکیزوفرنی پارانوئید (ترجمه شده)

نام من سیندر است و اختلال اسکیزوفرنی پارانوئید من در طول ۹ سال به تدریج شدت یافت و در سن ۲۸ سالگی به اوج خود رسید. در طول این سالها اعضای خانواده، دوستان و هم کلاسی های من از مشکلات روانی من بی خبر بودند. من ارتباط زیادی با حقایق بیرون نداشتم و دنیای جدید فانتزی در ذهن خودم ساخته بودم. وقتی سر کلاس ریاضی با مفهوم فراکتال ها آشنا شدم خیلی شیفته آن شدم و دوست داشتم قوانین ریاضی جدیدی ایجاد کنم که دنیا را متحول کند. من آن قدر به این هذیان فکری می پرداختم و به آن فکر می کردم که در درس های دیگر افت کردم ولی همچنان باور داشتم که روزی معروف می شوم. من خود را نابغه ای می دانستم که قرار است روزی کشف شود.

من سالها درگیر این مسائل ریاضی بودم ولی به نتیجه ای نرسیدم چون نمی دانستم که توانایی ذهنی من کمتر از کشف معماهای جدید ریاضی است. من از واقعیت فرار می کردم تا اعتماد به نفسم خدشه دار نشود. من خود را یک اینشتین می دانستم که قرار بود روزی کشف شود. من کشفیات کم ریاضیات خود را با کسی در میان نمی گذاشتم چون پارانوئید و ترس داشتم که نکند آنها ایده های من را بدزدند و برای تحقیقات خود استفاده کنند و نام خود را ثبت کنند.

اولین تجربه شدید پارانوئیدی من در سن ۲۱ سالگی اتفاق افتاد. من با خانواده خود به سفر رفته بودم. شب را در یک کابین ماندیم. در ذهن خود به تصاویری از فیلم های ترسناک فکر کردم که مردی دیوانه با تبر وارد خانه می شود و همه را می کشد. من آن قدر به این موضوع که واقعا مردی بیاید و ما را در این کابین بکشد اعتقاد پیدا کردم که چند صندلی جلوی در گذاشتم. خانواده من تعجب کرده بودند. سپس آرام شدم و خوابیدم.

در همان سال چند اتفاق پارانوئیدی دیگر هم رخ داد. یک بار پای من رخم شد و مجبور شدم به کلینیک دانشگاه مراجعه کنم. احساس کردم بسیار آسیب پذیر هستم و در ذهن خود تصور می کردم که پرستار قرار است به من آسیب بزند و آمپول ایدز به من تزریق کند. البته این فکر کاملا غیر منطقی است ولی من فکر می کردم کاملا درست است. چند هفته بعد تجربه اسکیزوفرنی پارانوئید دیگری سراغم آمد و تا چند ساعت فکر می کردم پلیس دنبال من است. بعد از این چند اتفاق تا چند سال تجربه پارانوئیدی دیگری نداشتم.

همچنین بخوانید:   تجربه مربوط به روان – دلم نمی خواهد هیچ کاری انجام دهم (ترجمه شده)

در سن ۲۴ سالگی شروع کردم به فکر کردن در مورد اینکه مردم من را تماشا می کنند. این فکر روزی چند بار سراغ من می آمد. این حس روز به روز قوی تر شد و به این اطمینان رسیده بودم که واقعا مردم من را تماشا می کنند. در سن ۲۶ سالگی فکر اینکه من تحت نظارت هستم روزی صد بار در روز سراغ من می آمد. من در جمع خیلی مراقب خودم بودم. نسبت به دوربین های امنیتی حساسیت پیدا کرده بودم. فکر می کردم این دوربین ها فقط برای رصد من کار گذاشته شده اند.

در سن ۲۸ سالگی در جایی استخدام شدم که دوربین های امنیتی زیادی داشت. من آن قدر از وجود این دوربین ها که فکر می کردم برای نظاره من کار گذاشته شده اند می ترسیدم که مجبور شدم محل کار خود را رها کرده و به منزل بازگردم. باز هم فکر می کردم من را تماشا می کنند.

البته در کنار این افکار غیرمنطقی، منطق هم همچنان حضور داشت و از خودم می پرسیدم مگر می شود این دوربین ها فقط برای من استفاده شوند؟ شاید من فقط عضو یک گروهی هستم که همگی با هم نظاره می شویم. من در مورد اینکه این افراد نظاره گر چه کسانی هستند نیز رویاپردازی کردم. هر اتفاقی که در طی روز برای من می افتاد را به آنها ربط می دادم. حتی وقتی مشکلی برای رایانه ام پیش می آمد این مشکل را به گردن آنها می انداختم. وقتی یک بلیط برای پارک کردن پیدا می کردم فکر می کردم همان افراد با پلیس هماهنگ کردند تا من را در پارکینگ گیر بیاندازند. من دائم به این افراد فکر می کردم و احساس می کردم در همه جا حتی بین دوستان و کسانی که در صندلی انتظار کنار من می نشینند حضور دارند تا من را ۲۴ ساعته تماشا کنند.

من در سن ۲۸ سالگی به معنای واقعی روانی شده بودم. دیگر نمی توانستم جایی کار کنم. من به این تفکر رسیده بودم که زندگی من واقعیت بیرونی ندارد و افرادی توسط ماشین یک واقعیت مجازی را اختراع کرده اند و من را به وجود آورده اند. این فکر در ابتدا تا چند روز طول کشید تا اینکه کم کم افکار و هذیانات جدیدی سراغ من آمدند.

همچنین بخوانید:   تجربه مربوط به روان – عدم تشخیص شرایط روانی من تا 20 سال (ترجمه شده)

برای اولین بار می توانم با اعتماد کامل بگویم که دچار توهمات بینایی و شنوایی شده ام. تا سه ماه هیچ توهم دیگری را تجربه نکردم تا اینکه دوباره دچار توهم بینایی شدم. در آن زمان این توهمات برای من واقعی به نظر می آمدند. آن قدر واقعی بودند که نمی توانستم آنها را از واقعیت تشخیص بدهم. احساس می کردم از بخشی از مغز من می آیند که قبلا فعال نبوده است.

در این بحران ها خانواده من که کاملا حمایت کننده بودند من را نزد روان پزشک بردند. من از مصرف داروها که نام آنها Geodon بود خودداری می کردم. من باور نداشتم که مشکلی دارم. من فقط فکر می کردم تجربه ای غیر عادی دارم. من نمی خواستم چیزی را مصرف کنم که مغز من را تغییر دهد. من باور داشتم که این قرص ها فقط برای افراد دیوانه است نه من.

بعد از چند ماه دیگر من تصمیم گرفتم که داروها را مصرف کنم و این تصمیم من بر اساس یک باور هذیانی دیگر بود که خوشبختانه باعث شد درمان را به طور مرتب ادامه دهم.

حدود دو ماه بعد از مصرف Geodon دچار افسردگی شدید شدم. این افسردگی حدود یک یا شاید دو ماه ادامه داشت. من در آن زمان آرزوی مرگ می کردم تا اینکه آن لحظات را تجربه نکنم. پزشک من قرص ضد افسردگی داد و وضعیت من بهتر شد.

مدت ها طول کشید تا باور کنم که من از لحاظ روانی مریض هستم و مبتلا به اسکیزوفرنی پارانوئید هستم. ولی دیگر پذیرفتم که نباید خود را سرزنش کنم و مجبور هستم تا آخر عمر مصرف این داروها را ادامه دهم. من مصرف Geodon را تا دو سال ادامه دادم. بهبود اوضاع من تدریجی بود ولی می توانستم متوجه شوم که برخی علائم بیماری من در حال کم رنگ تر شدن است. بلاخره توانستم دوباره سر کار برگردم. در انتهای سال دوم من دچار نوعی اضطراب شدم که هیچ وقت آن را تجربه نکرده بودم. من فقط می خواستم از جهان حذف شوم تا آن حس و حال را نداشته باشم. پزشک من دارو را به Zyprexa تغییر داد و این اضطراب نیز کم کم از بین رفت. من به مدت سه سال است که این داروی جدید را مصرف می کنم و به نظر می رسد که دارد جواب می دهد. بهبودی من با اینکه تدریجی بود ولی حس می کنم دارم از چنگ اسکیزوفرنی رها می شوم.

همچنین بخوانید:   تجربه مربوط به روان – نجات یافته از خودکشی (ترجمه شده)

در حال حاضر دچار هیچ نوع هذیان، توهم و افکار عجیب نمی شوم. برای این بهبودی من کار خاصی به جز مصرف دارو انجام ندادم و فقط دارودرمانی من را نجات داده است که البته در طول بازه زمانی چند ساله این بهبودی حاصل شد.

افرادی که قبلا من را می شناختند هیچ وقت فکر نمی کردند من اسکیزوفرنی دارم و وقتی به آنها می گویم چه اختلال روانی داشتم تعجب می کنند. چیزی که لازم است حتما بدانید این است که فرد مبتلا به اسکیزوفرنی قرار نیست فردی عجیب باشد و هر لحظه توهم بزند. توهم زدن ممکن است فقط در زمان قطع مصرف دارو و آن هم سالی یا ماهی چند بار باشد و فقط در لحظات شدید بروز این اختلال رخ دهد.

بالاخره من توانستم بهبودی پیدا کنم و البته مصرف دارو را هم ادامه می دهم تا علائم این اختلال روانی باز نگردد. من در سال های اخیر در کار خود بسیار موفق شده ام. دنیای من به واقعیت نزدیک شده و می توانم زندگی معمولی داشته باشم.

 

 

مقالات مرتبط

سید عرفان موسوی
سید عرفان موسوی
مترجم تجارب و داستان های ماورایی خارجی
اشتراک
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
قدیمی ترین
جدیدترین
Inline Feedbacks
View all comments
محمد
مهمان
محمد
4 سال قبل

سلام امکان نداره مثلا این تجربه ها یع طوری واقعیت داشته باشند یا مثلا برای دنیاهای موازی باشند؟
شاید اسکیزوفرنی هم یه نوع تجارب ماورایی باشه

سینا تقی نژاد (مسئول روابط عمومی)
ادمین
Reply to  محمد

سلام
برای من هم جالب است بدانم چه قدر از تجارب آنها واقعی است. به نویسندگان سپرده می شود اگر مطلبی در مورد این موضوع پیدا کردند در مورد آن توضیح دهند.

3aaaa
مهمان
3aaaa
4 سال قبل

سلام.وقت بخیر
یه سوالی برام پیش اومده,
اینکه ممکنه فرد طی انجام یا تمرین امورات ماورایی در اثر تمرین دچار بیماری اسکیزوفرنی بشه ؟؟
من همیشه از این بیماری میترسم که دچارش بشم.
زمانی که روی چاکراهام کار میکردم.حساس تر شده بودم و شب ها نمیتونستم بخابم یا اگر میخابیدم توی ساعت خاصی بیدار میشدم مثلا ساعت ۴٫ بخاطر ترس از اینکه منم دچار بیماری اسکیزوفرنی بشم تمریناتو قطع کردم.

سینا تقی نژاد (مسئول روابط عمومی)
ادمین
Reply to  3aaaa

سلام
اسکیزوفرنی زمینه ژنتیکی و روانی دارد و ربطی به انجام تمرینات ماورایی ندارد. این افراد یا نقصی در مغز خود دارند یا ترکیب شیمیایی مغز آنها به هم خورده است که در هر صورت توسط روانپزشک قابل تشخیص است.

رفتن به نوار ابزار