قالب وردپرس قالب وردپرس قالب فروشگاهی وردپرس وردپرس آموزش وردپرس
یادگیری هر چیزی توسط روش فاینمن Feynman | تکنیک Feynman
اسفند ۲۸, ۱۳۹۸
مقالات اعضا
بررسی چند مورد ماورایی که باید بیشتر بدانیم (نوشته محمد.و)
فروردین ۱, ۱۳۹۹

تجربه ماورا – دژاوُ (نوشته Famono)

تجربه ماورا

تجربه ماورا

تجربه ماورا – دژاوُ (نوشته Famono)

سلام به همه

این دفعه درباره دژاوُ صحبت کنیم؟

من عاشق این پدیده هستم و ازش به عنوان راهنمایی استفاده میکردم میگم میکردم چون الان خیلی خیلی کم برام پیش میاد یه زمانی بود که من هر روز یه صحنه آشنا رو میدیدم
وقتی بچه بودم خواب دیدم که منِ نوزاد با مامانم رفتیم به یه مهد کودک،یه حیات خلوت جلو ساختمان بود که یک تخت کودک نرده دار توش به چشم میخورد خیلی از اون زمان گذشته و من فقط یادمه رنگ آبی اونجا زیاد بود یه چیزایی هم مثل مجله یا کتاب اونجا بود که عکس دار و رنگی بود و من داشتم اونا رو میخوندم یا نگاه میکردم یادمه جای خیلی خوبی بود و من به مامانم گفتم که بازم منو بیاره ،جا داره که بگم مامانم گفت من هیچ وقت تو رو همچین جایی نبردم.

یه صحنه ازش تو خواب میدیدم، یه صحنه جلو جلو از واقعیت تو بیداری و یه صحنه خود واقعیت،اینقدر اینا برام تکرار میشد که نمیدونستم الان تو کدوم موقعیتم ،آینده ،خواب وواقعیت رو قاطی کرده بودم نمیدونستم چی رو خواب دیدم کدام تصویر ذهنی بوده و کدام واقعا اتفاق افتاده.

هی راه می افتادم از خانوادم سوال میکردم که آیا این یا اون اتفاق افتاده یا نه.
بعدا که فهمیدم ما قبل از اینکه به زمین بیایم یه بار این زندگی و اتفاقاتش رو دیدیم موضوعو گرفتم از اون به بعد هر چیز آشنایی که میدیدم به خودم میگفتم، هی دختر داری راه درستی رو میری، تو نشانه ها رو به یاد آوردی.

همچنین بخوانید:   تجربه ماورا - مرگ جادوگر شهر ما (نوشته سمیه)

اوایل همون طور که گفتم شدید بود یه کم که بزرگتر شدم چند ماه یه بار شد سنم که بیشتر شد فقط سر بحران های زندگیم شد اینا رو موقعی داشتم که حالیم نبود چی به چیه، گیج بودم ، ولی یه مورد تو سن ۱۸ سالگی داشتم که هنوزم نفسمو از شوق بند میاره ، این یکی ازتجربه های آینده بینیم تو بیداری هست این جور تجربه ها در بهترین حالتش اینطوریه که میتونی تا چند ثانیه جلوتر، حادثه رو ببینی یا اینکه وقتی اتفاق افتاد بگی ، هی من اینو دیده بودم ..

با خانواده ی پدرم رفته بودیم مسافرت ینی با عمه ها و عموهام . مشغول خرید تو بازارهای جزیره قشم بودیم که پسرعمه ی کوچیکم گم شد تو اون برحه ی زمانی فقط خانواده ی ما وعمه ام کنار هم بودیم، از بقیه جدا شده بودیم. برای پیدا کردنش همه از هم جدا شدن ، من رو کردم به مامانم و گفتم من پیداش میکنم یکم به عقب رفتیم و وقتی به در پاساژی که دیده بودم رسیدیم به مامانم گفتم که باید همین جا بایستیم و..
من پیداش کردم همون طور که دیده بودم
چیزی که دیده بودم یه تصویر آنی و پرسرعت از اتفاقات تو صفحه ذهنم بود و الهاماتی که بهم میگفت از اینور برو ، اینجا وایسا، حالا میبینیش. میشه گفت اولین و آخرین تجربه از این نوع برام بوده تا الان.

در پناه مبدا

مقالات مرتبط

همچنین بخوانید:   تجربه ماورا - کتاب رستاخیز مردگان (نوشته یونس)
admin
admin
درباره ردای سیاه (ادمین): تمرین کننده و نشر دهنده علوم روحی و روانشناسی (بیشتر)
اشتراک
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
قدیمی ترین
جدیدترین
Inline Feedbacks
View all comments
رفتن به نوار ابزار