قالب وردپرس قالب وردپرس قالب فروشگاهی وردپرس وردپرس آموزش وردپرس
کانال روحی
کالبد مثالی در اسلام
دی ۲۹, ۱۳۹۸
تجربه ماورا
تجربه ماورایی – نفرین من در نماز و جن (نوشته سجاد)
بهمن ۱, ۱۳۹۸

تجربه ماورا – جن در خواب (نوشته زینب)

تجربه ماورا

تجربه ماورا

تجربه ماورا – جن در خواب (نوشته زینب)

امیدوارم تجربم منتشر شه چون سن من کمه ۱۴ سالمه. از دو سال پیش به خودکشی فکر میکنم. چند بار خواستم از پنجره بپرم ولی ارتفاع زیاد بود جرات نکردم. دوستی ندارم که باهاش صحبت کنم. به مادرم بگم کتکم میزنه بابامم همینجوریه. یکی از دوستام تو مدرسه یاد داد که چه طوری خودزنی کنم تا خشمم خالی شه و خودکشی نکنم. گفتم من از جایی خشم ندارم فقط افسرده بودم. عکسای خودزنی خودشو نشون داد. اصرار داشت منم اون کارو بکنم. ازش می ترسیدم.
چند بار شب خواب دیدم دارم خودزنی میکنم. قشنگ حس کردم دستم رفته توی گوشت و استخونم. خواب چندشی بود بلند شدم.
درسام خوبه و نمره های بالا می گیرم و اگه کسی بخواد بهش کمک کنم بهش درس میدم ولی کارشون که تموم میشه دیگه منو نمیشناختن. من خیلی تنهام و میخوام دوست پیدا کنم ولی کسی با من دوست نمیشه. فقط همون اون دختره بود که میگفت خودزنی کن که اونم اسمش دوست نیست.
یه بار به خاطر اینکه احساس تنهایی می کردم خواستم جن احضار کنم تا باهام دوست بشه. احضار جن مسلمان بود. دعاها رو خوندم تا اینکه فضای اتاق سرد شد و صدا اومد. داشتم از ترس می مردم. اصلی آمادگی نداشتم. از اتاق فرار کردم و دیگه یاد جن نیفتادم. دست و پاهام می لرزید.
شب خوابیدم خواب دیدم یه جن خیلی زیبا و مهربون منو بغل کرده و دستامو نوازش می کنه و میگه حیف نیست میخوای رو این دستای زیبا تیغ بکشی و خودزنی کنی؟ من حس کردم عاشقش شدم. حیف خوابم زود تموم شد. هر شب به این امید میخوابیدم تا دوباره بیاد خوابم ولی خبری نبود. بعد یه هفته دوباره اومد خوابم. دیدم پشتش به منه و داره نماز میخونه. رفتم کنارش نشستم. گفتم بیا با هم ازدواج کنیم. چیزی نگفت فقط یه کاغذ آورد بیرون و گفت پس اینو امضا کن. من شک کردم آخه قیافش ترسناک شده بود و نگاه بدی بهم داشت. بقیه خوابم یادم نمیاد. نمیدونم چرا بهش حس بدی پیدا کردم. شایدم عذاب وجدان گرفتم که با این سن ازدواج کنم.
همه چیزو فراموش کردم. بعدا دیدم درسام بهتر شده. راحت تر مطالب تو ذهنم میره و توی ریاضیات راه حلایی به ذهنم میرسه که قبلا بلد نبودم. میگم نکنه کار اون جن بوده. دیگه دوست ندارم خودزنی یا خودکشی کنم ولی افسردگیم خوب نشده. پدر و مادرم منو دکتر نمیبرن. خودشونم عصبی و افسردن. بعضی وقتا میگم شاید به خاطر منه آخه مادربزرگم میگفت اول ازدواج با هم خوب بودن بعد که تو به دنیا اومدی رفتار مامانت تغییر کرد و با فامیلای شوهرش قطع رابطه کرد. بعدم از جلوی چشم بابات افتاد. نمیدونم اینا به من چه. نمیدونم چرا تو این خانواده به دنیا اومدم. چرا باید افسرده و تنها باشم؟ حالا کفر نعمت نمیکنم چون میدونم خیلیا وضعشون از منم بدتره. تو مدرسه ما یه دختره خودکشی کرده بود. ممکن بود اون من باشم ولی حالا زندم. الانم با این سایت آشنا شدم و میخوام خودمو باهاش خوب کنم. تجربه های بقیه تونم از دیشب تا صبح همه رو خوندم و انرژی گرفتم.

همچنین بخوانید:   تجربه ماورا - اتفاقات بعد از مرگ مادر بزرگم (نوشته مینا)

 

 

علی خانی (مشاور سایت)
علی خانی (مشاور سایت)
علی خانی، علاقه مند به حوزه ماورا و موضوعات عرفانی و روحی شرقی و غربی از جمله مدیتیشن، انرژی درمانی، طب سنتی، یوگا، خواب بینی، سفر روح و …
اشتراک
اطلاع از
guest

11 دیدگاه ها
قدیمی ترین
جدیدترین
Inline Feedbacks
View all comments
اشکان
مهمان
اشکان
4 سال قبل

به نام خداوند با سلام …..درک میکنم چی میگید اون حالت های فکری که دارید و اونطوری که زندگیتون جریان داره…..اگر دقت کنید انگار تو اینترنت هستند ادمایی که شما میتونید باهاشون دوست بشید و شمارا درک میکنند و متوجه افکار و…..شما هستند اما تو واقعیت متاسفانه انگار اینطور نیست…..اما خب همه اینهارو باید از بین ببرید و یک چیز رو بدونید که خاص تر از اون نیست اون هم اینه که همه یکی بیش نیستند بله پس این نشون میده شما نباید نیاز به کسی داشته باشید از این موقعیتی که دارید استفاده کنید و خودتان باشید و پیشرفت… بیشتر »

maryam_b
مهمان
maryam_b
4 سال قبل

سلام به خانم زینب عزیزم. شما دختری بسیار باهوش و مورد عنایت و لطف خداوند قرار گرفتید و خداوند شما را حفظ کرده و نمیخواد برای شما اتفاق بدی بیوفته . شما خدا را دارین و فرشتگان در کنار شما هستند پس جای هیچ گونه ناراحتی و تنهایی نیست. از نعمت داشتن پدر و مادر نهایت استفاده را ببرید و شکرگزار باشید که سایه هر دو بالای سر شما هست. زینب جان سعی کن قدر پدر و مادر خودت را بدانی.هر چند که افسرده هستن ولی نعمت بسیار با ارزشی هستن. و توجه داشته باش انسان فقط یکبار بدنیا میاد… بیشتر »

سهیلا
مهمان
سهیلا
4 سال قبل

دختر گلم شاید این لطفی بوده که خداوند در مورد تو کرده که تو را به سمت این سایت آورده تا تو درد دلت رو بکنی و باعث بشه بعضی از خوانندگان راهنمایی ات کنن. اونطوری که گفتی درسهات خوبه پس احتمالاَ دختر با هوشی هستی .آدمهای مثل تو حساس هستند. منم وقتی به سن و سال تو بودم مقداری افسردگی داشتم چون پدرم بعد از اینکه من بدنیا آمده بودم فوت کرده بود و همش فکر میکردم به خاطر بدقدمی من بوده .گوشه گیر شده بودم و با کسی نمیتونستم ارتباط برقرار کنم. همیشه هر کسی از یکی دو… بیشتر »

حمید
مهمان
حمید
4 سال قبل

با سلام.شاید بهتر از هر کسی درک کنم که چه حالی داری چون من هم افسردگی دارم و از سن هفت سالگیم شروع شده و الان هم ۱۵ سالمه و این همه وقت تحملش کردم.منم توی درسالم نمراتم عالیه ولی هنوزم افسردگیم برطرف نشده.تجربه های عجیب ماورایی هم دارم و بعدا واسه سایت ارسال می کنم تا تو هم بخونی و ببینی که چقدر زندگیمون شبیه همه.

سجاد
مهمان
4 سال قبل

سلام
راجب اول تجربت نوشتی که میان اشکالاشونو ازت میپرسن و شما توضیح میدین باید بگم شما یکم زیادی محبت میکنین و همین باعث بی توجهی میشه.
کلا توجه زیادی به توجهی میاره
منم زمان شمارو رد کردم و زمانی مثل شما بودم ولی فکر خود کشی نبودم… از اونجایی که شما باهوشی و درساتونو میفهمی میتونین بخونین و برین خارج یا یه دکتری بشین تا اینده خودتونو بسازین
خدا همراهتون

M.v
عضو
4 سال قبل

سلام به همه دوستان این زینب خانمه ما نیومده اینهمه دوست کوچیکو بزرگ پیدا کرد:) منم یه دوست شایدم یه برادر بزرگترتم هم خواهرمون زینب و هم برادرمون حمید تغریبا همسنن و افسردگی گرفتن.تو این سن افسردگی گرفتن کمی برام گیج کنندس شاید فقط زینب خانم ما احساس تنهایی میکنه.که من میگم حتما به این سایت سر بزنه البته جناب علی خانی دریت میگن به چیزایی مثل جنو روح اینا فکر نکن تا ایشالا سرحال شی تو سایت مقالات روان شناسی هست.همینطور میتونی از همه دوستان بخوای هر مطلبی دوس داری واست بذارن.آقا حمیدم اگه یکم توضیح بده از هفت… بیشتر »

حمید
مهمان
حمید
4 سال قبل

سلام و ممنون که می خواین کمک کنین.راستش اوایل احساس تنهایی می کردم از هفت سالگیم شروع شد.بعدها بیشتر شد.فقط احساس تنهایی نمیکردم و ناراحتی و افسردگی هم داشتم.از همون هفت سالگیم هم تجربه های ماورایی دارم که بعدا به سایت میفرستم.راستی یه ساله که فهمیدم وقتی خوابایی که شبیه واقعیتن رو میبینم همشون اتفاق می افتن و بیشتر این طور خوابارو میبنم.راستش می خوام که بهم کمک کنید تا بتونم چاکراهامو باز کنم.راستش مدیتیشن هم میکنم و خیلی رو من تاثیر مثبتی گذاشته.میشه با آیدی اینستام در ارتباط باشیم و به من در این راه کمک کنید؟

M.v
عضو
4 سال قبل
Reply to  حمید

سلام حمید جان عزیز اولا که حتما و حتما تجربیات خودتو واسمون بنویس.دوما در مورد حرفایی که تو اعماق وجودته اون حرفایی که تا حالا نتونستی به کسی بگی یا درد دل کنی هم بنویس اگه معذبی تو سایت بذاریشون مشکلی نیست ولی تو یه دفتر هروقت دلت میگیره سعی کن بدون فکر کردن هرچی که خودبخود از دلتنگیات میاد تو ذهنت اونارو بنویس.منم مثل تو دوست خوبم یا تمام افراد گرامی دیگه گاهی خیلی دلمون میگیره مثلا دیشب که حالم خوب نبود شروع به نوشتن درد دلام کردم و با موضوع دل نوشته واسه سایت فرستادم.جناب علی خانی کاملا… بیشتر »

کندالینی(مهدی)
مهمان
کندالینی(مهدی)
4 سال قبل

زینب جان مطلب شما رو خوندم
من هم تقریبا هم سن شما هستم و گه گداری افکاری مثل خودکشی و اینکه آیا خدا اصن وجود داره یا نه به ذهنم میومد که تنها روش نجات از اونها پناه بردن به درونم و کمک گرفتن از خود برترم بود.و اینکه من معتقدم خدا نیست که ظلم میکنه بلکه ما هستیم که با افکارمون،حرفامون،عملمون و حتی با روش دیدنمون ظلم رو برای خودمون میسازیم

رفتن به نوار ابزار