سلام
یه دختر خیلی چندش و از خود راضی تو دانشگاهمون بود که فال تاروت می گرفت. خیلی غلیظ آرایش می کرد و ناخن بلند می کرد. یه طوری هم حرف می زد انگار پروفسوره. والا خان جون منم بلده فال بگیره. لبای پروتوزیش رو که دیگه نگو. نصف حرفاشو نمی فهمیدم چی میگه از بس صداش تو لباش خفه می شد. خانمای عزیز تو رو خدا نکنید این کارا رو.
دخترا همیشه دورش جمع می شدن و اونم با اون افادش انگار داره هسته اتم میشکافه و حقایق زندگی هر کی رو موشکافانه میگه. دخترا هم ذوق می کردن که وااااای چه قدر راست می گی. اون دختر فال گیره که دهنم سرویس شد از بس گفتم اون دختره و مجبورم اسم مستعار نوشین رو روش بذارم خیلی با تعریف دخترا خر کیف می شد. چون ابروها و پیشونی و خط لبخندشو انگار بوتاکس کرده بود کلا صورتش هیچ حرکتی نداشت ولی می شد شادمانی رو تو چشماش دید چون تنها جایی که تو صورتش علائم حیات داشت چشماش بود و بس.
از دخترا پرسیدم چی گیر اون میاد که اون قدر فال می گیره تو دانشگاه؟ یکی شون گفت پول می گیره دیگه ولی نه خیلی. همین که گفت نه خیلی فهمیدم این دخترای ساده رو کلی تیغ زده. آخه ای کاش کارش به درد بخوره. به خاطر همین کنجکاو شدم ببینم چه قدر کارش درسته.
به رفقیم گفتم من می خوام برم پیش اون دختر فالگیره. گفت بیخیال کلی پسر دنبال اونن. نزدیک بود اسهال شم. گفتم منکه از اون خوشم نمیاد فقط می خوام پول اون وعده شامی که برات گرفتم رو بدی تا برم برام فال بگیره. دوستم از خنده مرد. گفت بی خیال فال هم برات بگیره باز رقیب عشقی زیاد داری. دیدم رفیقم نفهمه دیگه بحث رو ادامه ندادم و سی تومن گرفتم.
رفتم پیش دختره. سلام کردم. سرشو با عشوه الاغی از گوشی بیرون آورد و گفت از این طرفا؟ گفتم برای منم فال بگیر. گفت مایه رو داری؟ گفتم مایع که زیاد دارم. گفت منظورم پوله. گفتم اره بیا بگیر مفت چنگت. سی تومن دادم بهش. گفت اینو ببر بنداز صندوق صدقات. فال من دویست تومنه. گفتم دویست تومن پول چیز دیگس. گفت چی؟ دیدم الان فحشم میده هیچی نگفتم و فقط تو افق دور شدم.
به دخترا گفتم واقعا دویست تومن دادید؟ گفتن آره چون خیلی قبولش داریم. دستمو آوردم بالا گفتم خاااااک بر سر همتون. بعد رفتم به دوستم گفتم من چه طوری از اون نوشین فال بخوام؟ دوستم گفت تو که پول نداری بی خود سراغ دختر مردم نرو. کلی خاستگار خوب داره. دیدم باز شروع کرده حرف مفت زدن.
سی تومن که داشتم به زور دویستش کردم و دادم نوشین. گفتم یه فالی برام بگیر که بهم ثابت شه این چیزا وجود داره. با اینکه از دستم عصبانی بود شروع کرد فال گرفتن. نصفه اولشو چرت و پرت گفت ولی آخراش داشت خوب می شد. چند تا اسم هم گفت که واقعی بود. تو همین احوالات بودم که دیدم اون دوست زبون نفهمم داره از دور ما رو نگاه می کنه و نیشش تا بناگوش باز شده. خیلی اعصابم خورد شد. گفتم خانم بسه. من باورم شد شما یه چیزایی بلدی. فقط فال می گیرید؟ گفت آره…همینم تازه توش استاد شدم. گفتم احسنت و رفتم.
به دوستم گفتم بیا مام فال بگیریم. گفت بیکاریا. نصف مشتریاش برای سر و قیافش میرن پیشش کی به من و تو نگاه می کنه؟ کلا فاز رفیقم بد فازی بود و اصلا چیزی جز این فکرا فکر دیگه ای به سلول های خاکستری مغز نداشتش نمی رسید. اومدم فال رو یاد بگیرم دیدم خودش چند تا نوع داره گیج شدم و پشیمون شدم. پشتکارم تا همین جا بود. امیدوارم شما همتتون بیشتر باشه.
جواد, دمت گرم داری, همین حرفایی که اینجا زدی جلو روی دختره بزنی, دختره جوری ی ی ضایع میشه از فال گیری خداحافظی میکنه .
یا یه فکر دیگه مخ ش و بزن
جواتی یه دختر دیگه پیدا کن خخخ. اون دوستت خوب شناخته تو رو.
این بیشتر فان بود تا تجربه ماورایی خخ😂😂
استند آپ کمدی بری بیشتر پول در می یاری
از روی تاروت نمیشه اسم کسیو گفت…
این کجاش ماورائی بود😃😁
سلام اینکه به جای ماورایی و اون و رایی کلا این ورایی بود فقط توصیف چهره دختره یه کم فاز اون وری داشت آدم موجودات اون وری تو ذهنش تداعی میشه