در روزگاران قدیم تصور می شد همه آینه ها جادویی هستند و چیزی که در آینه می بینیم انعکاس ما نیست و همزاد ما در آن زندگی می کند. او حرکات ما را تقلید می کند ولی اگر همزاد نافرمان شود می تواند حرکات ما را منعکس نکند و کارهای دیگر کند.
ژول به آینه ها علاقه مند بود. او تعداد زیادی آینه بزرگ در خانه اش داشت. از اینکه چند آینه به طور همزمان تصویر او را نشان دهند و همزادهایش نزد او حاضر شوند افتخار می کرد.
یک روز ژول از مراسم احضار روح باز می گشت. او جلوی آینه رفت تا خودش را ببیند چون کمی هم خودشیفته بود. وقتی به خودش دقت کرد دید که دستانش در تصویر آینه کوتاه تر شده. به آینه دیگری خیره شد. او دید در آن آینه سر ندارد. با وحشت نگاهش را به بعدی برد. در داخل آن جسد پوسیده خودش را دید.
او از ترس داشت دیوانه می شد تا اینکه نزد حکیمی رفت. ماجرا را برای او تعریف کرد. حکیم گفت دیدن دستان کوتاه نشانه خساست تو است. کمی به فقرا کمک کن. دیدن بدن بدون سر نشانه بی آبرویی است. کمی از عیش و نوش و خلاف های خود کم کن و به فکر جمع آبرو باش تا نزد دیگران سرافکنده نشوی. جسد هم نشانه زوال روحی توست. تلاش کن فقط به جسمت توجه نکنی و روحت را قدرتمند کنی.
مرد اینها را شنید و به جز یک آینه که سر و وضع خود را در آن چک کند بقیه آینه ها را از خانه برد. پس از آن سعی کرد تا زندگی خودش را تغییر دهد.
او دیگر وقتش را بیهوده صرف تمجید ظاهر خود و وجود همزادها در آینه نمی کرد و بلاخره حقیقت خودش را در آینه ها دید. یک روز در آینه دید که بسیار نورانی تر از قبل شده و چهره اش می درخشد. او بسیار به خود مغرور شد. موضوع را به حکیم گفت. حکیم برای مغرور نشدن او گفت که تصویر داخل آینه که انعکاس ما نیست بلکه تصویر همزاد است. حتما همزادت پیشرفت روحی زیادی کرده و این به تو ربطی ندارد. مرد خیلی ناراحت شد ولی به جای غرور، تواضع و دلشکستگی به قلبش بازگشت و حکیم همان موقع چهره او را درخشان دید ولی باز سکوت کرد تا مرد مغرور نشود.
سلام از آقای موسوی بسیار ممنونم ترجمه تجارت ماورایی توسط ایشان بسیار خلاصه و گویا انجام می شود که واقعا عالی است به خصوص کوتاه بودن ترجمه آن