قالب وردپرس قالب وردپرس قالب فروشگاهی وردپرس وردپرس آموزش وردپرس

داستان باغ پدربزرگ – قسمت هفتم – ( آمادگی برای مامؤریت) – نوشته محمد

432 هرتز
۴۳۲ هرتز، فرکانس جادویی طبیعت
آبان ۱۱, ۱۳۹۷
ناامیدی
چگونه بر ناامیدی غلبه کنیم؟ | درمان ناامیدی
آبان ۱۱, ۱۳۹۷

داستان باغ پدربزرگ – قسمت هفتم – ( آمادگی برای مامؤریت) – نوشته محمد

داستان ماورایی

داستان ماورایی

داستان باغ پدربزرگ – قسمت هفتم – ( آمادگی برای مامؤریت) – نوشته محمد

پس از شنیدن حرف های جان کمی ترسیدم . مسئولیت بزرگی بر روی شانه هایم بود .
– جان ! حالا چیکار کنم ؟
– همونطور که میدونی توی مدرسه راهت نمیدن پس ناچارم چیزایی که باید بدونی رو یادت بدم .
– پس سریع شروع کنیم می خوام سریع تر برگردم خونه .
– عجله نکن مرد جوان . هنوز خیلی مونده .
با این حرف جان ته دلم خالی شد . کمی جلو تر به کلبه ای رسیدیم .
– به خونه ی جانِ بی کلًه خوش اومدی !
درختی قطور با ظاهری شبیه به خانه !! جای فوق العاده ای نبود ولی می شد در آن زندگی کرد . بعد از خوردن یک سوپ عجیب و غریب ولی خوشمزه روی یکی از شاخه های درخت که در خانه بود دراز کشیدم . جان هم روی یکی دیگر از همان شاخه ها دراز کشید . داشتم به دردسر های پیش رویم فکر می کردم و اینکه شاید نتوانم موفق شوم . آخر نبرد با شیاطینی که تا به حال یکیشان را هم ندیدم واقعا ترسناک است . طولی نکشید که صدای خر و پف جان رشته ی افکارم را پاره کرد . چشمانم را بستم تا اشک هایم بیرون نیایند . دلم برای خانواده ام تنگ شده بود ولی تنها راه به سوی جلو بود . چشمانم را با صدای نخراشیده ی جان باز کردم .
– بیدار شو تنبل . تو خونه هم همین قدر می خوابیدی ؟
– هوا که هنوز تاریکه !! بزار یه دقیقه دیگه بخوابم .
همیشه وقتی به مامان می گفتم بزاریک دقیقه دیگه بخوابم صدایش را بلند تر میکرد تا مجبور شوم از خواب بپرم اما جان اینکار را نکرد . برای یک لحظه لذتی نا محدود از خواب را تجربه کردم که ناگهان با پاشیده شدن مایعی سرد از جا پریدم !
– لعنتی این دیگه چیه … ؟؟
– همیشه وقتی از خواب پا میشی صورتتو با آب سرد بشور . خیلی کمکت می کنه .
دوست داشتم ریش های پر پشتش را در دهانش فرو کنم تا خفه شود ولی چاره ای نداشتم جز اینکه فقط غر بزنم .
– چه خونه ی بهم ریخته و کثیفی ! عجب هوای گندی !! چه صبحانه ی مزخرفی !!!
اما انگار که نه انگار . جان از پدر هم صبور تر بود . پس از خوردن صبحانه به بیرون از خانه رفتیم. به سمت کوهی نسبتا بلند حرکت کردیم . آنقدر بالا رفتیم که نفسم بند آمده بود .
– جان دیگه بسه …. من …. من ….. دیگه نمیتونم ..
– زود باش فقط یه کمه دیگه مونده .!
بالاخره رسیدیم . مکانی مسطح بالای کوهی بلند !! جایی فوق العاده برای فوتبال . البته اگر صد عدد توپ داشتیم چون اگر توپ از زمین خارج میشد دیگر باید فاتحه اش را می خواندیم .
جان روبه روی من ، چهار زانو نشست و به من گفت که هرکاری که او می کند ، من هم انجام دهم . من هم نشستم و هر کاری که او می کرد انجام می دادم .
– اولین چیزی که باید انجام بدی پاکسازی چاکرا هاست . میدونی که چی هستن ؟
– آره یه سری چیز مزخرف که توی مجله ی سلامت چاپ می کنن .
– به هر حال بدون که اگه از چاکراهات استفاده نکنی اصلا کاری نمیتونم انجام بدی !!
– اوه لعنتی ! باشه بگو چیکار کنم .
توضیحاتی در مورد هر چاکرا و قدرت و شکل و رنگشان برایم داد و خواست که با او همراه شوم . گاهی اوقات هم صدا هایی عجیب از خودش در می آورد و به من هم می گفت انجام دهم.
– لامممممممم …. با من تکرار کن .
-لامممم….
– بلند تر ..
– لامممممممممممممممم …
– آفرین ، تمام هوا رو از شش هات خارج کن . سعی کن حرکت انرژیو تو بدنت حس کنی
مدت ها تمرینمان همین بود و من هر روز خسته و خسته تر می شدم . تا اینکه یک روز موقع تمرین حس لرزش خفیفی در محل چاکرای اول احساس کردم .
– جاننن !! داره اثر میکنه . تمام بدنم پر از انرژی شد !!
– خیلی خوبه . از اون چیزی که فکر می کردم با استعداد تری . از فردا تمرینات رو جدی تر می کنیم …..

همچنین بخوانید:   داستان ماورایی باغ پدربزرگ قسمت پنجم (هویت اصلی) – نوشته محمد

.
.
.
خیلی شرمنده که این همه طول کشید تا این قسمت رو قرار بدم . کار های مدرسه و گرفتاری ها اجازه نمی داد البته من داستان رو کامل نوشتم و قرار دادم اما هرکاری کردم ارسال نشد فکر کنم چون حجمش زیاد بود در هر صورت امیدوارم لذت برده باشید. سعی می کنم زود تر ۲ ۳ قسمت پایانی رو هم قرار بدم . ممنون که وقت گذاشتید .

 

نویسنده: محمد

علی خانی (مشاور سایت)
علی خانی (مشاور سایت)
علی خانی، علاقه مند به حوزه ماورا و موضوعات عرفانی و روحی شرقی و غربی از جمله مدیتیشن، انرژی درمانی، طب سنتی، یوگا، خواب بینی، سفر روح و …
اشتراک
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
قدیمی ترین
جدیدترین
Inline Feedbacks
View all comments
جهانگرد
مهمان
جهانگرد
5 سال قبل

داستاناتون عالیه ؛ روی قسمت چاکرا بیشتر میتونستید مانور بدید ؛ فقط قسمت لذّت نامحدود خوابه… 🙂 🙂

رفتن به نوار ابزار