تجربه ماورا – سفر ذهنی (نوشته آرزو)

سلام … میخوام یک تجربه ای از خودم و از اتفاقی که دوبار برام پیش اومد تعریف کنم … نمیدونم این اتفاقات به دلیل ورود من به وادب عرفان یا دخالت من در اوری که درش شناخت کافی نداشتم یا به دلیل تنهایی بیش از اندازه و فکر و خیال پیش اومد یا چی … اولین داستان مربوط میشه به حدود سه سال پیش که من در کشوره دیگه ای دور از خانواده زندگی میکردم و در یک برهه ی زمانی که من به شدت خونه نشین و گوشه گیر شدم در صورتی که تا قبل از اون به هیچ عنوان اینطور نبودم و یک دختر سرخوش و پرانرژی بودم وووو در اون برهه ی زمانی حتی حدود ۱۰ روز میشد که از خونه بیرون نمیرفتمم …. نم نم ذهنم شرو ع کرد به افکار عمیقی که انگار از کودکیی تا به اون روز درونم انباشته شده بود و من ازش نا اکاه بودممم … تو اون مدت یک دفعه ترسهای درونیم و ناراحتیای عمیق وجودم و خشم های فروخورده و… رسید به جایی که ذهنم به طور خودکار شروع کرد به ساختن استراتژی های مختلف در ژانرهای مختلف مربوط به موضوعاتی که درونم بود … و من دچار دگرگونیه عجیبی شده بودم که اطرافیانم رو متعجب کرده بود و با عنوان توهم خطابش میکردند اما من اون هارو میدیدم و نتیجه ی دوره اول این اتفاق شد ترس از مرگ … درصورتی که قبل از هرگز نمیترسدم …. بار دوم که این اتفاق افتاد بعد از حدود شش ماه و جابجاییه من از کشوری که بودم به کشوره دیگه ای بود … در اون جا اول با جس نارضایتی از جایی که بودم شرع شد و کم کم رسید به عذاب وجدان بیش از اندازه راجب کاراییی که کرده بودم و بعد خود ازاری نکته ای که جالب بود همشه درنطرم ادامه ی داستان استراتژی تی بود که سری اول برام اتفاق افتاده بو د در این دوره ی دوم عذاب وجدان و خود ازاری به حد خودکشی رسید و بعد از من به مدت ۴ روز انگار که دیگه خودم نبودم و در عالم سفر ذهنییه خودم سیر میکردم این سفر حتی به صورت علمی شد و موضوع فیزیک کوانتوم که تا به اون روز راجبش حتی مخونده بودم و سفر به سیاره های دیگه و حتی دیدن موجودات دیگه ی عالم هستی و به شکل های متفاوت دیگه و رسیدن به بعد ها ی ناشناخته ی دیگر جهان هستی و حتی دیدن دیگر سیارات که زمان به گونه ی دیگری در اوجا تعریف میشد و از وادی تکرا ۲۴ ساعت سیاره زمین خارج بود و بازه های زمانی متفاوت بود … یا ارتباط گرفتن عمیق احساسی با شخصی که در حالت عادی قبل از این اتفاقات من به عنوان یه فرد معمولی میدیدمش و میشناختمش و هیچ گونه ارتباطی بین ما نبود ولی در اون مدت ۴ روز ارتباط عمیق عشقی رو بین خودم و اون فرد میدیدم و که حتی دراون حالت به اون پیام میدادم به شکلی که انگار اون شخص از افراد نزدیک به منه و هر روز میبینمش و خیلی جالب که بعد از اون ۴ روز من هنوزم که هنوزه به شدت عاشق اون فرد هستم و دلیلش رو واقعا نمیدونم که چرا یدفعه ب اون فرد انقدر علاقه مند شدم و… در این سری دوم ۴ نتیجه برای من باقی مون چیزایی که هنوزم باهاش دست پنجه نرم میکنم … ۱- بد از اون اتفاقات من تا مدت ها چیزی از اون دوران و رفتار هایی که کرده بودم به خاطرم نمیومد و بعد ها با تعاریف دیگران متوجهشون شدم …. ۲ از اون روزا به بعد در هر دو چشم من لکه های تیره ای وجود داره که واعا دلیلش رو نمیدونم …۳ – خوابهایی که هرشب میبنم به طوری واضحه که انگا وارد جهان موازی و نوع دیگه ای از زندگیم شدم … ۴- ترسهای غیر منطقی از تنهایی و تاریکی و غیره برام به وجود اومده ….. خیلی دوست دارم بهم تو این ۴ مورد کمک بشه و دوباره بشم مث قبلنم و مثل یه ادم معمولی به زندگیه روزمره ام برسم ووو لطفا اگر طلبم رو خوندین و چیزی به ذهنتون رسید … منو راهنمایی کنین و بهم کمک کنین …