سلام خدمت دوستان محترم.
وقتی دوازده ساله بودم نیروی تخیل من به شدت قوی بود و می تونستم خودم رو به شکل هر کسی که دوست داشتم تصور کنم و مثل همون آدم رفتار کنم. قدرت ایمان و باور به توانایی هامم از طرف دیگه باعث شده بود که هیچ شکی توی هویت ذهنی جدیدی که ایجاد می کنم نداشته باشم. شاید باید هنرپیشه می شدم…
یک روز کتاب خواهرم که مربوط به داستان تواناهایی ذهنی عجیب افراد می شد رو برداشتم خوندم. توی اون کتاب شخصیتی بود که راحت می تونست غیب گویی کنه. من سعی کردم خودم رو جای اون بذارم و احساس کنم که یک غیب گوی بزرگ هستم و واقعا باورم شده بود که همون شخصم. تو خیابون به هر کی می رسیدم تو ذهنم زندگیش رو می ساختم و فکر می کردم فکرشو خوندم. هیچ شکی هم به خودم راه نمی دادم که حدسم غلطه.
تا اینکه تو مدرسه موقع بازی با دوستام بهشون گفتم بیا بازی غیب گویی کنیم و اونا هم استقبال کردن. وقتی در مورد زندگی شون بهشون گفتم ار تعجب خشکشون زده بود. من تمرین غیب گویی از قبل انجام نداده بودم و فقط با تمام وجود باور کرده بودم که غیب بین هستم. موضوع غیب گو بودن من خیلی سریع همه جا پیچید و جمعیت زیادی برای غیب گویی کردن براشون پیشم اومدن. من هم چون بعد از هر بار غیب گویی انرژیم خیلی کم می شد این کار رو ترک کردم ولی تا چند سال بعد دوستام زنگ می زدن و با خواهش و گریه ازم میخواستن براشون غیب گویی کنم.
امروز که سی و چند سال دارم حتی به هویت خودمم شک دارم چه برسه به داشتن توانایی ماورایی. اعتقادم رو به خیلی چیزها از دست دادم و اون هم به خاطر شکست های مختلف تو زندگیمه. دیگه اون بچه با اعتماد به نفس دوازده ساله نیستم که هر کاری اراده کنم رو خودمم باورم بشه. این شک به خودم حتی شک به داشتن توانایی های ساده مثل مدیریت استرس باعث شده خیلی ضربه بخورم.
نتیجه نهایی موضوعی که گفتم اینه که اگه به داشتن قدرتی اعتقاد کامل داشته باشید همون قدرت روحی بدون هیچ تمرینی در شما ظاهر می شه ولی اگه فقط تمرین کنید ولی هیچ باوری نداشته باشید به نتیجه نمی رسید. داشتن اعتماد به سقف کاذب در مورد ماورا خیلی لازمه.
سلام
دقیقا همینجوره با اعتقاد قلبی میشه به همه چیز رسید.