تجربه ماورا – کتاب عجیب (نوشته پارمیس)

بنام خدا و سلام
در قسمت معرفی کتاب اسم کتابی رو آوردم
ک از نظر خودم اثر سنگینی بر روح و روان آدم میگذاره
حداقل برای خودم ک اینجور بود…
قصه ازینجا شروع شد ک در مسافرت مطالعه کتاب جنیان و جن زدگان رو چندشبی بود شروع کرده بودم
چند روزی در منزل یکی از اقوام اقامت داشتیم و خانه دربست دراختیارمان بود
تو قفسه کتابهای پرشمارشون این کتاب و اسمش توجه من و بقیه رو جلب کرد..
من و اعضای خونواده هرکدوم قسمتهایی شو میخوندیم و جذبش شده بودیم
…
و من طبق عادت تا نیمه شب در اتاقی جدا ازبقیه بیدار میموندم و باهیجان مطالبشو دنبال میکردم
برام ترس نداشت.. اونچه بود هیجان و کنجکاوی بیش از حد …
اتاقی ک بودم همیشه سرد تر از بقیه نقاط اون خونه بود و علت را نفهمیدم
یک شب مطالعم نیمه کاره موند و خواب رفتم.. کتاب همونجور نیمه باز بالا سرم بود
و من بی خبر از اثری ک بر روح و روانم خواهد گذاشت…
اصلا خواب راحتی تجربه نکردم ان شب…
صبحش نمازم قضا شد و با هول و ولا از خواب پاشدم
باور نکردنی بود .. در تمام مدتی ک تقلا میکردم از خواب پاشم
صحبت های یک نفر در مغزم شنیده میشد.. گویا ذهنم در خودش زندانی شده بود
و نجوای درونی ام منو کلافه کرده بود… هم کلافه و هم ترسیده
هرگز چنین تجربه ای نداشتم و بدتر اینکه این وضعیت بعد از بیداری هم ادامه داشت..
تا زمانی ک خودم و ب آشپزخونه برسونم و لیوانی آب بخورم هنوز صداهای خسته کننده در مغزم تکرار میشد
گویی یک نفر آدم وراج درونم زندانی شده بود… و دست از صحبت کردن بر نمیداشت…
از مفهوم و معنای اون صحبتها الان هیچی در خاطرم نیست..
اما هراس ازینکه وضعیت طولانی شده بود و ازش رها نمیشدم خوب در یادم باقی مونده…
تا بلخره پتو بالشتمو جمع کردم و کنار بقیه خونواده ک در پذیرایی خوابیده بودند خودم جا دادم
این اتفاق دیگه تکرار نشد.. البته منم دیگه هیچوقت اون کتابو قبل از خواب زیر سرم نذاشتم تا دیگ شاهد تکرار چنین تجربه ای نباشم
نمیدونم واقعا ماورایی بود یا حاصل وهم و ترس..
اما هرچه بود موثر از مطالب سنگین اون کتاب و تنهایی و سرمای اتاقی بود ک شبها درش اقامت داشتم.