سلام به همه
خب من قبلا در مورد بویایی و شنوایی مثال هایی زدم ولی اگه بخام همین کار رو در مورد حسی و لمسی بگم خسته کننده میشه بنابراین موارد حسی و لمسی و دیداری رو با هم مطرح میکنم درستشم اینه که جدا از هم نیستن.
صدارو غالبا میشه گفت تکی پیش میاد ولی لمسی و مخصوصا حسی حداقل یه عامل دیگه هم کنارش هست به هر حال نظرم اینه که اینجوری جذاب تره و منم نمیتونم یه خاطره که همه ی اینا توش هست رو از هم مجزا کنم.
لمسی معمولا برای من کم پیش میاد اگرم باشه اینطوریه که روی پوست بدنم چیزی کشیده میشه بیشتر هم روی پا و دست و کمرم . من آدم گرم مزاجی هستم ولی از یه جایی به بعد چه تابستان چه زمستان همیشه خودموبا یه پتو کادو پیچ میکنم و میخابم بحث ترس زیاد مطرح نیست فقط اینکه نمی گذارن بخابم ، گرچه بعضی مواقع زیر پتو هم حسشون میکنم.
این خاطره هایی که میخام بگم از همین نوع هستن
موقع خاب بود پس خوب خودمو با یه لحاف پوشاندم زمستان بود و نمیخاستم هوای سرد بیاد زیر لحاف ، به سختی خابم برد نمیدونم چه مدت گذشت که یهو از خاب پریدم به خاطر اینکه از تو کمدم صدای ضربه ی بلندی اومد، دوباره کم کم داشت خابم میبرد که احساس کردم یکی داره از پشت بهم نزدیک میشه ( همون طوری که من رو تخت خابیده بودم ، یعنی طوری که بخاد رو تخت کنارم بخابه، از پهلو بهم نزدیک میشد )چشمام رو باز کردم ولی تکان نخوردم مطمئنا میدونست من هشیارم ولی مدام فشار پتو داشت زیاد میشد و پتوجابه جا میشد ..سریع برگشتم و بهش گفتم که بره بیرون و دست از سرم برداره. معمولا وقتی دوزاریت می افته که چه خبر، ادامه نمیدن ولی این یکی از اون پررو هاش بود
ول نمیکرد.
یه شب دیگه، پتوم رو گرفتم که بکشم روی خودم یهو حس کردم چیزی رو پتوم دوید و نشست لبه تخت ،من حتی پایین رفتن تشک و پتو رو حس کردم ولی وقتی نگاه کردم مثل قبل بود.
یه دفعه دیگه موقعی که لحاف رو کشیدم رو خودم دیدم لحاف موج برداشت از پایین نزدیک انگشتای پام تا بالای شکمم انگار که یه چیزی زیرش حرکت کرد مثل این فیلم ژاپنی ترسناکا بود،زیر پتو رو چک کردم البته بعد از اینکه، از شوک ترس اومدم بیرون .طبق معمول چیزی نبود.
الان که دارم دفترم رو برای نوشتن تجربه ها مرور میکنم متوجه شدم حدود ۸۰ درصد چیزایی که یادداشت کردم متعلق به شب و موقع خاب هست روزها بیشتر به حالت چند ثانیه ای برام اتفاق می افته و خب داستانی ازش در نمیاد که بخام بنویسم قبلنا بهشون گفتم که تو روشنایی و روز بیان، اینطوری من راحترم ولی انگار اونها دوست ندارن.
حالا که همش درمورد خواب و اینا حرف زدم این تجربه رو هم بگم یه ماجرایی قبلا تعریف کردم که یکی میزد به زیر تختم اینم یکی دیگه ولی شدیدترش..
یه مدتی بود که خانوادم وسط سالن با هم میخابیدن به منم مدام میگفتن بیا بخاب ولی من نرفتم و اومدم تو اتاقم ، یه مدت بعد از اینکه خابیدم رو تخت، شنیدم یکی داره ضربه میزنه به زیر تخت تقریبا از وسط تخت یکم بالاتر، هیچی نگفتم و فقط همون طور بی حرکت موندم منتظر بودم که قطع شه و قطعم شد ولی شروع کرد به مالیدن خودش به چوبهای زیر تخت ،قلبم اومده بود تو دهنم ،بدنم خشک شده بود نه میتونستم کسی رو صدا بزنم و نه توانایی این که پاهام رو از تخت بزارم پایین و فرار کنم رو داشتم و موقعی که فکر نمیکردم دیگه بدتر از این بشه حس کردم تخت داره میلرزه ، به اندازه چند ثانیه طول کشید و بعد تمام شد.
اون شب با این که خیلی ترسیدم ولی تصمیم گرفتم از اتاق بیرون نرم و از خودم شجاعت به خرج بدم . فرداش مامان و خاهرم گفتن خیلی از تو اتاقت صدا میومده حتی خاهرم می خاسته بیاد ببینه چه خبرهست ولی فکر کرده خابم و اشتباه کردن ، چون یه مدتی میشده که رفته بودم تو اتاق .
در پناه مبدا
با سلام، جالبه. منم حضورشون رو به طرق گوناگون حس میکنم ۰ شنیداری خیلی کمتره ولی لمسی و ایجاد صدا و ضربه بیشتر هست، ولی چیزی که هست تا حالا آسیبی وارد نکردن و یا حضورشون زیاد ترسناک نبوده. امروز دو سه ساعت قبل درست لحظه ای که احساس کردم نیرویی در اتاق حضور داره چراغ اتاق بدون اینکه نوسانی در برق ایجاد بشه سوخت. و ناگهان اتاق تاریک شد. مثل اینکه شب و تاریکی را بیشتر دوست دارن و فعالتر میشن. اطمینان دارم خیالات و توهم نیست و چیزی هست که ما نمیدانیم چیست. اینهم ازمسایلی است که بشر… بیشتر »
سلام دوست عزیز
به منم آسیبی نرسوندن و فقط ایجاد ترس میکنن ولی فکر میکنم غیر از خوردن انرژی و ایجاد ترس توانایی آسیب رسوندن هم دارن البته نه برای کسانی مثل ما،موفق باشین.
سلام
دوست گرامی تجارب شما جالب و جذابه.بنطرم حیفه که کمی گنگ و بریده بریده مینویسید.البته شاید دلایل خودتون رو دارید.ممنون از شما
سلام دوست عزیز
اینا تجربه هایی هستن که در عرض چند ثانیه رخ دادن و تمام شدن نمیتونم در حد یه صفحه کامل از یکیشون بگم و در مورد گنگ بودنش شاید به خاطر اینه که خودمم بیشتر از این در موردش نمیدونم
مثلا اونی که زیر پتو تا بالا اومد نمیدونم چی بود
یا اونی که لبه تختم نشست نمیدونم چه موجودی بود حتی تو صفحه ذهنم هم چیزی ازش ندیدم بنابراین تمام ادراکی که از اتفاقات داشتم رو نوشتم اگه میبینین گنگه برای خود منم همینه، ممنون از نظرتون سعی میکنم درستش کنم.