۷۸۶
سلام به همه دوستان
معمولا اکثر افرادی که با دنیای ماورا آشنا می شوند، به باز شدن چشم سوم و دید اختری علاقهمند می شوند. اما من از همان اول به باز شدن چشم سوم – از آن نوع که موجودات غیر ارگانیک را بتوان دید – تمایلی نداشتم. تجربیاتی از باز شدن خود به خودی چشم سوم در زندگیم داشتم ولی تمایل به تکرار ارادیِ آنها نداشتم. از طرفی هم می دانیم که طی این مسیر، تواناییهای ماورائی می آیند و می روند و جای خود را به تجربیات دیگر می دهند. من هم اندک تمریناتی دارم که گاهی اوقات جدی آنها را انجام می دهم و گاهی بدلیل مشکلاتی که اطرافیان در زندگیام ایجاد می کنند، تمریناتم قطع می شود. با این حال مدتی تجربه دیدن موجودات سیاه رنگی را پیدا کردم که دوتا از جدیدترین آنها را برایتان تعریف میکنم، گرچه مدتیست که دیگر سایههای سیاه را ندیدم!
این سایهها غلیظ و سیاه رنگ و بزرگ و نسبتا با فُرم انسانی هستند. ولی دور تا دورشان کمی محو است. بعضی شبها در تاریکی اتاق دیده می شوند و حرکت می کنند و سیاهیِ آنها در اتاق تاریک هم سیاهتر است. بعضی وقتها ترس عجیبی به دلِ آدم میافتد ولی بعضی وقتها با حضور انسانها برایم فرقی ندارد و عادیست.
شبی بارانی بود و طبق هوا شناسیِ گوشی موبایل، قرار بود تا صبح باران ببارد. یک گربهی زرد رنگ چند سالی هست که چون من برایش غذا میگذارم، عادت کرده به حیاط پشتی و کوچک ما می آید. درب این حیاط به اتاق من باز می شود. یک زیرانداز هم روی وسایلی که در حیاط است برایش گذاشتم و بعضی شبها آنجا می خوابد. بعضی وقتا هم می آید و روبروی من می نشیند و مرا نگاه میکند. حتی وقتی دستم را روی شیشهی در می گذارم چند مرتبه او هم دستش را بلند کرد و روی شیشه روی دست من گذاشت. خلاصه آن شب نگران بودم که او کجا می خوابد؟ صبح زود بین ساعت ۴ تا ۵ صبح بود که بیدار شدم، هوا گرفته و تاریک و همچنان باران شدید می بارید. از جایم بلند شدم و رفتم ببینم آب به وسایلی که در حیاط گذاشتم نرسیده باشد. و دیدم که هنوز گربه نیامده. بعد سرم را برگرداندم تا بروم که از گوشه چشم یک جسم تاریک و بزرگ روی زیرانداز گربه دیدم. در واقع با دید جانبی دیده شد و وقتی برگشتم و مستقیم نگاه کردم چیزی ندیدم. (سعی کردم طرح سادهای از چیزی که دیدم برایتان آماده کنم)، در همان یک ثانیه در مغزم اینطور تداعی شد که انگار اون موجود نشسته بود و به من نگاه میکرد. اما اصلا حس ترسی بوجود نیامد. صبح که بیدار شدم دیدم باران بند آمده بود و گربه روی زیرانداز خواب بود.
چند شب بعد با برادرم در اتاق نشسته بودیم و با لبتاب فیلم ترسناک تماشا میکردیم. من آخرِ فیلم به شدت خوابم گرفت و همینطور که نشسته بودم مدام سرم میافتاد. هر قدر هم جابجا می شدم و جور دیگه می نشستم دوباره خوابم می برد. برادرم می خندید و می گفت هیچی از فیلم متوجه نشدی. اصلا نمی توانستم خودم را کنترل کنم. بشدت سنگین شده بودم. حالا در این حال سایهها را روی سقف می دیدم که نسبتا سریع حرکت می کنند. تودههای سیاه رنگ تقریبا در حد و اندازه انسان. اما حس ترس و تهدید و غیره نداشتم. انگار عادی بود.
احساس کردم که این سایهها دارند امور روزمره خود را انجام می دهند و اصلا توجهی به ما نداشتند. انگار مثل یک گذرگاه بود و آنها کمی عجله داشتند ولی حس تهدید و خطر به من منتقل نمی شد بلکه حس راحتی و حتی دوستانه بود و انگار اصلا به ما نگاه نمی کردند. احتمالا برای همین هم بود که من احساس ترس نکردم.
به نظر من وقتهایی که ما احساس ترس می کنیم، این موجودات هستند که قصد سوء و ترساندن دارند و قصد و نیتِ آنها شاید به شکل نوعی انرژی به ما منتقل می شود و ما احساس وحشت میکنیم. حتما تجربه کردید که بعضی شبها بی دلیل بیدار میشیم و بی دلیل به شدت وحشت کردهایم. من فکر میکنم اون لحظات چیزی در اتاق هست که برای ما تهدید به حساب می آید و ما حسش میکنیم.
بهرحال امیدوارم از خواندن این تجربه لذت برده باشید و اگر همچین چیزهایی را اطرافتان می بینید نه زیادی به دنیای آنها نزدیک شید و نه با بی احترامی دورشان کنید. آنها معمولا سرشان به کار و زندگی خودشان است و بعضی اوقات حتی به ما نگاه هم نمی کنند!
سلام دوست گرامی
جالب بود تحلیل خوبی هم از قضایا کردی مرسی
سلام
منم دیدم ولی قدش بلندتر از عکس شما بود. کاری که با ما ندارن ولی همون ترسه شاید براشون کافی باشه.
سلام
annihilation عزیز. عکسی که طراحی کرده اید بسیار زیبا است. این شکل را با مداد طراحی کرده اید؟ کار بسیار پردقتی است و مهارت زیادی در نقاشی دارید.
موجودات سیاه اگر در بیداری به شکل محو دیده شوند شاید واقعا سیاه نباشند و به خاطر دید محدود ما است. اگر روی چشم سوم خود کار کنید شاید واضح تر و رنگی شوند. ولی اگر سیاهی بسیار پررنگ و مشخص دارند یعنی واقعا سیاه هستند.
سلام آقا سینا عزیز
دوست و استاد گرامی،
در مورد نقاشی لطف دارید ممنونم، در مورد موجودات هم فکرکنم واقعا سیاه هستند، چون هربار دیدم همینجور سیاه و خیلی سیاهِ غلیظ مثل قیر بودند!
ولی جالب شد و در فکر فرو رفتم که نکند بعضیهاشون همونطور که فرمودید رنگی و واضح باشند.
ممنونم از راهنماییتان.
سلام به همه:) من زیاد به اینجور تجربه هام توجه نمیکنم حتی تعجب هم نمیکنم یه جورایی عادی شده. ولی تجربتون برام فوق جذاب بود من نمیدونم تا چه اندازه دو نفر متفاوت میتونن یکجور یه موضوعی رو احساس کنن یا تا چه اندازه موجودات میتونن مث هم رفتار کنن.واقعی واقعی خیلی قشنگه البته از نظر من 😉 من کلا دید سیاه دارم ینی کلی از این موجودات سیاه میبینم بدون هیچ رنگی و همون طور که توصیف کردین، البته نه فقد با دید جانبی،همون طور که گفته شد همشون بد نیستن اما اینم بگم یه سری وجود های خوبم… بیشتر »
سلام دوست عزیز، با خواندن نظر شما واقعا متعجب شدم و به وجد اومدم، چقدر جالب که شماهم این تجربیات دیداری و حسی را به همین شکل داشتهاید. واقعا چقدر جالب که این موجودات تا این حد یکسان عمل میکنند. راستش من وقتی روی سقف دیدمشان با خودم فکر کردم که این همه جا، چرا روی سقف با سرعت حرکت میکنند؟! و کمی به چیزی که دیدم شک کردم، چقدر جالب که شماهم اینرا دیدید. اون قسمتی که نوشتید سایهها را دیدید و دقیقا مثل من فکر کردید، بنظرم مهمترین قسمت تجربههامه چون متوجه شدم آن لحظه که با چشم… بیشتر »
با سلام در مورد یکسان عمل کردن بعضی از این موجودات غیرارگانیک عرض شود که همین نشان دهنده این است که آنها زایده تخیل شخصی نیستند چون در غیر این صورت هر کس آنها را مطابق میل و سلیقه خود می دید ولی جدا از باور و دین هر کس، این موجودات برای اقشار گوناگون جامعه حتی کسانی که به آنها اعتقاد ندارند هم تقریبا به شکل یکسانی دیده می شوند و پیام های مشابهی را به انسان ارسال می کنند. پس آگاهی آنها مستقل از آگاهی ما است و وجود خارجی دارند. ممنون از شما که با مطالب و… بیشتر »
سلام جناب خانی گرامی، کاملا درست فرمودید و مهر تایید بر شکهای احتمالی بنده زدید. بسیار خوشحالم که از مطلب و طرح بنده راضی بودید، شاید جبران گوشهی کوچکی از محبتهای شما و همکاران عزیزتان باشد. من به شخصه اطلاعات زیادی از سایت کسب کردهام و قدردان هستم.
سپاس فراوان 🌸
با سلام
همچنین ممنون از لطف و توجه شما
موفق باشید
سلام;) دقیقا چیزی که در مورد تصویر ذهنی میگین درسته در مورد اون موجودی که نشسته بود جای گربه،باید بگم از من مال چندین سال قبله ،اون روزا هر چی میدیدم میرفتم با خاهرم در میون میزاشتم آخه اینجوریه که هر چی میبینم اونم میبینه ،یه جورایی تبادل اطلاعات میکردیم و این راهی بود برای اثبات اینکه مطمئن شم چیزی که دیدم درست بوده مهم نبود چه زمانی باشه مثلا اگه ساعت ۱ رو تخت من نشسته بود در همون زمان رو تخت خاهرمم بود و وقتی از دید من میرفت از دید خاهرمم ناپدید میشد نمیگم همه اتفاقات اینطوری… بیشتر »
بازم سلام;)
رفتم مورد سایه های سیاه رو تو دفترم چک کردم که ببینم تاریخش مال کیه که اگه شمام یادتون باشه ببینیم تقریبی نزدیک بوده یا نه
ولی متاسفانه تاریخ نزده بودم اوایل اهل تاریخ زدن نبودم ولی چون از سال ۹۵ شروع کردم به نوشتن و این موردم اوایل دفتره امکان داره مال همین سال باشه
شایدم از قبله…
سلام و درود،
چقدر جالب و حیرت انگیز که شما و خواهرتان باهم در یک لحظه آنها را می بینید. و چه موجودِ جالبی. تصور کنید حتی شاید در یک لحظه و یک زمان میتونه حتی گوشهی تختِ خیلیها بنشینه و دیده بشه!
منم متاسفانه تاریخش را ننوشتم و تازه یادم اومد قصد داشتم کنار نقاشی تاریخ بزنم! فقط توی گوشی تاریخ ۱۱ تیر ۹۹ نوشتمش و چند روزی بعد از اینه که دیدمش بود. دقیقش یادم نیست.