قالب وردپرس قالب وردپرس قالب فروشگاهی وردپرس وردپرس آموزش وردپرس

تجربه ماورا – شاید من مدیومم – بهم گفتن دوستم دارن (نوشته Famono)

تجربه ماورا
تجربه ماورا – خونه قدیمی (نوشته مينا)
اسفند ۲۶, ۱۳۹۸
تجربه ماورا
تجربه ماورا – پروانه های سفید (نوشته سمیه)
اسفند ۲۶, ۱۳۹۸

تجربه ماورا – شاید من مدیومم – بهم گفتن دوستم دارن (نوشته Famono)

تجربه ماورا

تجربه ماورا

تجربه ماورا – شاید من مدیومم – بهم گفتن دوستم دارن (نوشته Famono)

سلام به همه دوستان

چند سال پیش یه سرگرمی پیدا کردم که تا الان ادامه پیدا کرده، زمان شروعش دقیقا وقتیه که فرشته ها رو شناختم منظورم این نیست که از وجودشون اطلاع نداشتم ،منظورم زمانیه که با این جسم سنگین حسشون کردم وبرای اینکه بتونم عشق و محبتشون رو با بقیه سهیم بشم برای افراد، چه زنده و چه مرده به عدد ابجد اسم خودم فرشته می فرستادم برای کمک بهشون.

قسمت اصلی رو از اینجا شروع میکنم،

من به عنوان مدیر فروش جایی کار میکردم، همکارام برام پاپوش درست کردن و کاری کردن که بد نام شم البته از خودم مراقبت کردم ولی تمام ذهنم درگیر این بود که آیا رئیسم تحت تاثیر حرفا به من
بدگمان شده یا نه. بالاخره تصمیمم رو گرفتم وانتخاب کردم که سر موضع درستی که هستم پافشاری کنم وببینم هر کسی چکارست که این ینی امکان اخراجم وجود داشت.

شب، قبل خاب در حالی که گریه میکردم و به این فکر میکردم که توی چه وضعیتی گیر کردم خابم برد توی خاب دیدم اندازه یه عالم آدم از هر نوع قشری چه اونایی که میشناختم(البته توی خاب میشناختمشون تو بیداری ملاقاتی نداشتیم) و چه کسایی که نمیشناختم بودن از هر جایی میومدن ،اصن یهو پیدا میشدن با من حرف میزدن و بعد خدافظی میرفتن .من مثل یه مهمان ویژه بودم که همه میخاستن ببیننش می آمدن جلو و بهم میگفتن همه دوستت دارن و یه بوسه به لپم میزدن و میرفتن اون شب بیشتر از حد لیاقتم این جمله رو شنیدم حتی شاید بیشتر از اون چیزی که یادم مونده ، خاب طولانی ای که فقط به این دیداراختصاص داده شده بود.

همچنین بخوانید:   تجربه ماورا - تلقین (نوشته نسرین)

نفر آخرمردی بود که حتی چهرش هنوز یادمه ،جزو افرادی بود که نمیشناختم ،اون با مهربانی فوق زیاد جوری که کلمات توانایی بیانش رو ندارن بهم یادآوری کرد که چقدر دوستم دارن و اسم رئیسم رو هم
آورد و گفت اونم دوستت داره ،یه لبخند گرم زد و برعکس همه یه ب و س ه کوتاه به لبم زد و رفت چند تا نکته برای پایانش اول اینکه موقع خاب متوجه نبودم ولی وقتی بیدار شدم فهمیدم که مرده ها و فرشته ها بودن،هم این که عکس اعلامیه ها رو تو ذهنم دیدم و هم اینکه یک صدا بهم گفت

فرداش مشکلم سر کار حل شد
و یه پیام برای تمام کسانی که اون شب بهم آرامش دادن منم همتون رو خیلی خیلی دوست دارم و دلم براتون تنگ شده.

در پناه مبدا

 

 

مقالات مرتبط

همچنین بخوانید:   تجربه امیر (چشم سوم)
admin
admin
درباره ردای سیاه (ادمین): تمرین کننده و نشر دهنده علوم روحی و روانشناسی (بیشتر)
اشتراک
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
قدیمی ترین
جدیدترین
Inline Feedbacks
View all comments
maryam_b
مهمان
maryam_b
4 سال قبل

با سلام به Famono
تجربه زیبایی بود.
در پناه خداوند باشید.🌹🌹🌹

Famono
عضو
4 سال قبل

سلام دوست عزیز
تشکر بابت اینکه وقت گذاشتین و خوندین😊

راضیه
مهمان
4 سال قبل
Reply to  famono

خیلی قشنگ بود

رفتن به نوار ابزار