تجربه ماورا – دیدن معشوق در خواب (نوشته Rz)

با سلام و درود خدمت شما خواننده عزیز و گرامی که به تجربه بنده چشم دوختید تجربه ای که میخوام براتون تعریف کنم مربوط میشه به علاقه من به یک دختری که نمیشه اسم و نسبتشو براتون بازگو کنم ما از کودکی باهم بودیم و باهم بازی میکردیم مثل بقیه اما من (بااینکه اون از من بزرگتر بود) به اون از همون بچگی علاقه مند شده بودم و نمیدونستم باید چیکار کنم .هنگام بازی کردنهای بچگی خاطرات خیلی خوبی رقم خورده بود که همیشه در خاطرم میمونه. خلاصه بعد چند سال که بزرگتر شدیم باحیاتر شده بودیم و زیاد به هم نگاه نمیکردیم ولی اون در حد معمولی بود .دیگه مثل بچه ها باهم بازی نمیکردیم و رفتارمون کاملا منطقی شده بود و همه اینو فهمیده بودن ولی همیشه بهم سلام میکردیم و گاه گداری درباره درس سرمونو گرم میکردیم .ولی یه چند تا خاطره ماندگار ازون در ذهنم نقش بسته یکیش اینه که من با دوتا بچه در حیاط مشغول بازی بودم که متوجه شدم اون کنارم نشسته و داره به من نگاه میکنه منم استرس تمام وجودمو فرا گرفته بود چون که احتمال نمی دادم با چنین صحنه ای روبرو بشم یکبارم دیوانگی بسرم زده بود و داشتم همینجوری با قلم و کاغذ ور میرفتم ولی به همه گفتهم که دارم به یکی نامه عاشقانه مینویسم سرم توی نامه بود که متوجه شده بودم اون بالای سرم هست و ازم پرسید نامه درباره کیه؟ منم دستو پامو گم کردم زبونم بند اومده بود اونم خندید و رفت. چند باری نگاهش نظرم رو جلب میکرد اما خودمو کنترل میکردم که رفتار غیر معمولی ازم سر نزنه.بعد یه مدت خانواده ها با هم اختلاف پیدا کردن و مانمیتونستیم همو زیاد ببینیم و من به نوعی زجر عاطفی میکشیدم و هیچ کاری از دستم بر نمیومد.
چند ماهی بعد من بشدت احساساتی و زودرنج شده بودم و دوست داشتم هرچه زودتر همو ببینیم ولی نمیشد و من کلا بهم ریخته بودم.
یه مدت بعدش من خوابی دیدم کی باهم رفته بودیم عروسی و چند دقیقه ای نگاهامون بهم دوخته شده بود و ازخواب پریدم…خیلی ذوق زده شده بودم ولی چه فاییده فقط یه خواب بود.
چند روز بعد دوباره خواب دیدم رفته بودیم به عروسی که باهم با یه وسیله نقلیه به مجلس رسیدیم و دوباره بیدار شدم و خیلی به هم ریختم چون برام خیلی عجیب بود.
بعد یمدت خواب دیدم که در یک مجلسی که همه سیاه پوشیدن ما دوتا به خلوتی رفتیم و شروع به صحبت کردن کردیم خیلی برام لذت بخش بود و دوباره از خواب پریدم و کلی خودمو سرزنش کردم که چرا نتونستم بیشتر بخوابم.
چند روز پیشم خواب دیدم اون فروشنده شده و من رفتم ازش چیزی بخرم ولی اون نگاهی به من نمیکرد حتی تو خواب تعجب کردم و بیدار شدم.
حالا من موندم که این خوابا چه ربطی به هم دارن و جالب اینجاس من بعد از ندیدنش شروع به دیدنش کردم اونم در رویاهام و این میتونه تقدیر خدا باشه که منو از غم دیدنش آروم کنه یا این خوابا ارتباط باهم دارن که نشانه از اتفاق خاصی داره یا رویای صادقه هست و من در آینده با یکی ازین صحنه ها روبرو خواهم شد یا منو اون بهم خواهیم رسید…

با تشکر از اساتید وسایت خوب آرنوشا