قالب وردپرس قالب وردپرس قالب فروشگاهی وردپرس وردپرس آموزش وردپرس
تجربه ماورا
تجربه ماورا – گربه سیاه (نوشته missf)
اردیبهشت ۲۹, ۱۳۹۹
هاله
معنی رنگ هاله ها | تفسیر رنگ هاله
اردیبهشت ۲۹, ۱۳۹۹

تجربه ماورا – تجربه خارج از بدن (نوشته Annihilation)

تجربه ماورا

تجربه ماورا – تجربه خارج از بدن (نوشته Annihilation)

۷۸۶

،سلام به همه،
روزهای آخر سال ۹۸ بود، صبح زود موقع نماز بیدار شدم، بعضی اوقات از سر و صداهای داخل اتاق بیدار میشم. آن روز هم بیدار شدم و طبق معمول بعد از نماز یکی دو ساعتی خوابم نبرد. ولی به رختخواب رفتم و اتاق را تاریک کردم تا خوابم ببرد.
به یک باره متوجه شدم که انگار کسی چیزی می بیند. محیطی تاریک و کاملا سیاه بود. از دور رگه‌هایی از نور آبی و سفید دیده میشد. بعد متوجه شدم این تصاویر جلو می آیند. احساس کردم کسی در یک تونل مانند است و آنجا بسیار تاریک است. عجیب اینجا بود که چیزی با موجودیتِ من وجود نداشت، حتی ذهنم دنبال این نبود که : اینها را چه کسی میبیند؟ آیا این تو هستی؟ اصلا تو چیست؟ توضیحش سخت است. اما بعد متوجه شدم آن شخص خود من هستم. اصلا متوجه نبودم که و چه هستم. اطلاعی از شکل و خصوصیات ظاهری و بدنی‌ام نداشتم. چیزی یادم نمی آمد و انگار برایم مهم هم نبود. ذهنم خالی و آرام بود. توجه‌ام بیشتر به اطراف کشیده میشد تا به خودم. متوجه شدم با سرعت زیادی در تونل در حال حرکت هستم. به همین خاطر نورها به سمت من می آیند، در واقع من به سرعت به سمت آنها میرفتم، دلیل اینکه اول متوجه حرکتم رو به جلو نبودم، این بود که با وجود سرعتِ بالا ولی ذره‌ای تکان نمی خوردم. حرکتم دست من نبود. ترس و اضطرابی نبود. در واقع تونلی نبود و انگار محیطی بسیار وسیع و بسیار تاریک بود که زمین و سطحی در آن نبود. نه ابتدایی و نه انتهایی. جاذبه‌ای هم نبود. یعنی به هر طرف اگر میرفتی متوجه نمیشدی الان با سر بسمت بالا میروی یا بسمت پایین و بالا و پایین را نمیشد تشخیص داد. نور و اشعه‌هایی مانند آذرخش و رعد و برق بدون حرکت و ثابت در محیط بودند و خطری نداشتند. به خاطر حرکتم وارد محدوده نورها شده بودم، و آنها به فاصله نیم متری صورت من که میرسیدند از جلو صورتم کنار میرفتند و بمن برخورد نمی کردند. (میدانم خیلی مبهم شده، عذرمیخواهم، امیدوارم با عکسی که ارسال کردم بتوانم بهتر توضیح دهم).

همچنین بخوانید:   تجربه ماورا - دیدن روح متوفی در خواب (نوشته Annihilation)

 

خروج از بدن

 

من با سرعت بسیار بسیار زیاد در حال حرکت بودم. تا اینجا که گفتم فقط چند ثانیه گذشته بود. ناگهان به خود آمدم و گفتم اینجا کجاست؟ من کی هستم؟ چی هستم؟ سعی کردم به یاد بیارم در حالیکه با سرعت همچنان در حرکت بودم. اسمم رو یادم اومد و وقایع دیشب و پریشب را. اتاقم را یادم آمد. انگار صدسال از آخرین روزم گذشته بود و اصلا حس تعلق نمیکردم. وقتی خودم رو یادم اومد ، در حالیکه در حرکت بودم متوجه شدم حد و حدود بدنم را نمیتوانم تشخیص بدهم و مثل یک چیزی ابر مانند بودم که قدرت بینایی و البته شنوایی داشتم. صدای فرکانسی یکنواخت که مدام بالا و پایین میشد شنیده میشد اما عذاب دهنده نبود. اما دست و پایی درکار نبود. از شکل صورتم هم مطمئن نیستم چجوری بود چون خودم را ندیدم. ولی بخاطر حرکت خیلی سریع حالتی از باد را روی قسمت صورت احساس میکردم.
هیچ فکری در ذهنم نبود، بی فکریه کامل بود، انگار مغزم همیشه خالی بوده، و یک حس آرامش بخشی بود. من هم زُل زده بودم به روبه رو تا ببینم به کجا میرسم. من در واقعیت از سرعت و ارتفاع اصلا خوشم نمیاد ولی اون موقع اصلا حس ناامنی نداشتم. خطری در کار نبود. متوجه شدم انگار یک گُنبد مانند شیشه‌ای جلوی صورت من هست که باعث میشه اشعه‌ها به من برخورد نکنه و به فاصله نیم متری من که میرسه به اصطلاح بشکنه و از اطراف من عبور کنه. بعد متوجه شدم گنبد شیشه‌ای درکار نیست، حالا چرا از فاصله نیم متری نور به اطراف میشکست من متوجه نشدم. شایدم آن گنبد بخاطر سرعت فوق‌العاده بالا، به شکل هوای فشرده ایجاد شده بود ولی دقیقا حالت گُنبدی یا تخم مرغی داشت و دید مرا مخدوش نمیکرد.
خلاصه کمی که دقت کردم ناگهان بخودم گفتم این خلسه‌ی عمیق است، از این فرصت استفاده کن، سریع اهدافت را بگو. عجیب بود که به یاد آوردن بسیار سخت شده بود و جز اندکی از وقایع دیشب و پریشب و اسمم، چیز دیگری یادم نمی آمد. حتی قد و وزن و شکل صورتم و وقایع زندگیم. و حالا نمیتوانستم به یاد بیارم جمله‌هایم چه بود. یکی از جمله‌ها بسختی به یاد آمد و با جمله بندی ناقص گفتم و سعی می کردم به یاد بیارم، دیگه به عجله افتاده بودم چون احساس کردم وقتی نمانده، جور کردن کلمات و بیان کردن جمله‌ها واقعا مشکل شده بود و بسختی و با فشار به ذهنم کلمه‌ها یادم می آمد و می گفتم. انگار سواد نداشتم و زبان فارسی بلد نبودم. شنیدم که صدای فرکانس در حال کم شدن است. میخواستم تقلا کنم که از آن محیط بیرون نیام، ولی متوجه شدم تصویر هم در حال تاریک شدن است. در دلم میگفتم نه نه نه…
آرام آرام همه جا تاریک و ساکت شد. من در همان تاریکی ناگهان متوجه سنگینی بدنم شدم. در واقع احساس کردم یک دیوار سنگین به آرامی از سمت راستم به بدنم برخورد کرد. ولی بعد متوجه شدم در واقع به پهلوی راست خوابیده‌ام. هنوز خفیفی از صدای فرکانس شنیده می شد. دست و پا را حس کردم و با ناراحتی چشمانم را باز کردم. و بسیار غمگین شدم که از آن محیط خارج شدم…

همچنین بخوانید:   تجربه ماورا - اتفاقات بعد از مرگ مادر بزرگم (نوشته مینا)

درسته که من در آن محیط به ذهنم رسید که این خلسه عمیق است، اما بعد شک کردم که شاید نوعی برون فکنی غیر ارادی بوده. چون انگار با تمام وجود حس میکردم.
از اساتید محترم درخواست دارم در این مورد مرا راهنمایی کنند چون اکثر برون فکنی‌هایی که شنیده‌ام در زمین و منزل و حتی همان محلی که نشسته‌اند ایجاد شده و جسم خود را دیده‌اند. خود را به یاد داشتند و محیط و آدمها را با کمی تغییر دیده‌اند. اما من اولش حتی نمیدانستم چه هستم. و در عالمی غیر از زمین بودم و حتی فضا هم نبود. و تقریبا تا چشم روی هم گذاشتم این اتفاق افتاد.
اگر این تجربه پرواز روح بوده، به چه عالمی و با چه کالبدی بوده؟
ممنونم
در پناه خدا باشید…

 

 

مقالات مرتبط

همچنین بخوانید:   تجربه ماورا - خواب ابلیس (نوشته لیلی)
سینا تقی نژاد (مسئول روابط عمومی)
سینا تقی نژاد (مسئول روابط عمومی)
مسئول روابط عمومی و پاسخگویی به نظرات.
اشتراک
اطلاع از
guest

7 دیدگاه ها
قدیمی ترین
جدیدترین
Inline Feedbacks
View all comments
Annihilation
عضو
4 سال قبل

سلام جناب تقی نژاد عزیز، سپاسگذارم از توضیحات کاملتان. خیلی دوست داشتم این تجربه دوباره و حتی بصورت ارادی اتفاق می افتاد. اگر تمرینات و توصیه‌هایی در این مورد بفرمایید واقعا ممنون میشوم.
سوال شخصیتان هم مرا به وجد آورد! بله بنده حقیر در این رشته ها فعالیت دارم. با کمال میل طرح‌های بیشتری ارسال خواهم کرد تا بلکه از این طریق بتوانم گوشه‌ای از لطف گردانندگان محترم سایت را جبران کنم. خیلی خوشحالم که خوشتان آمد 🙂

Annihilation
عضو
4 سال قبل

سلام جناب تقی نژاد، من تمرینات چاکراها را چند ماهی است دیگر انجام نمی دم دلیلش هم اینه که اوایل با کمترین تمرکز ذهنی انبساط کالبد اولیه بوجود می آمد اما الان دیگر خیر و نمیدانم مشکل کجاست، فعلا تمرینات تنفسی بازکردن نادی شودانا انجام میدم فعلا تا هفت شماره رسیدم. روزی دوبار یا یکی دو روز در میان. تا چند ماه پیش زمان رخ دادن این تجربه تقریبا هر شب قبل از خواب تمرین رفتن به خلسه انجام میدادم که البته هنوز در خلسه کنترل کامل ذهنم را نداشتم. و هر چند روز یکبار هم حدود نیم تا یکساعت… بیشتر »

M.v
عضو
4 سال قبل

سلام به دوست گرامی از تجربه خاصت خیلی لذت بردم مخصوصا اینکه این تجارب و احساسات رو خیلی زیبا به تصویر کشیدی.واقعا قشنگه.من چندتا مطلب به ذهنم میرسه.یکی اینکه این تجربه یکی از تجارب قدرتمند از برونفکنی اختریه البته کمی مرددم به اینکه احتمالا توسط یکی از کالبدهای برتر دیگت باشه.چون چنین تجاربی رو من هم داشتم.و با مقایسه کردنشون فکر میکنم با برونفکنیهای معمول اختری دیگه متفاوتند والبته برتر.روح حرکت نمیکنه زمانی واسش مطرح نیست روح فقط تجربه میکنه یا تجربه میشه.چیز جالب دیگه اینکه گفتی خواستی دعا یا آرزویی کنی که نشد.این طبیعیه چون تو اون سطح بودن… بیشتر »

Annihilation
عضو
4 سال قبل
Reply to  M.v

سلام دوست خوبم کاملا درست گفتی، این تجربه یجور دیگه بود و کاملا حس متفاوتی داشت، که انگار با یک کالبد دیگر بود. و من در اون حالت خیلی حال خوشی داشتم. فکرشو کن هیچ هدفی نداشتم و مبدا و مقصدی نبود اما انگار همه چیز عالی بود. هیچ کار خاصی هم نمیکردم و معلوم نبود به کجا میرم اما تماما ارامش و اطمینان خیال بود. اول که به سختی زندگی زمینیم را به یاد آوردم، بعد هم رغبتی برای به یاد آوردنش نداشتم. وقتی احساس کردم دارم از اون حال بیرون میام و وقتی بیدار شدم انقققققققدر ناراحت و… بیشتر »

رفتن به نوار ابزار