قالب وردپرس قالب وردپرس قالب فروشگاهی وردپرس وردپرس آموزش وردپرس
تجربه ماورا
تجربه ماورا – خیالات بچگی یا واقعیت ترسناک؟ (نوشته F.m)
مرداد ۱, ۱۳۹۹
جادوی سیاه
مقابله با جادوی سیاه اختری (پست ویژه)
مرداد ۱, ۱۳۹۹

تجربه ماورا – آبگرمکن دیواری (نوشته آرین)

تجربه ماورا

تجربه ماورا

تجربه ماورا – آبگرمکن دیواری (نوشته آرین)

با سلام و درود فراوان
این داستان مربوط به جوونی های پدر دوستم میشه.
خب ماجرا از این بذاره که قبل از عید پدر دوستم و مادرش به یک خانه قدیمی میرن. یه روز بعد از اینکه امیر (اسم پدر دوستم)از سر کار برمیگرده حسابی خسته بوده و تصمیم میگیره که بره و دوش بگیره.اما وقتی میره زیرزمین میبینه که آبگرمکن دیواری خرابه و کار نمیکنه پس تصمیم میگیره که اونو درست کنه اما نزدیک به چهار پنج ساعت باهاش ور میره اما هربار که روشن میشده دو قدم اون ور تر که میرفته خاموش میشده. بالاخره مادرش با یه سینی چایی میاد پایین کنار پسرش میشینه و بهش میگه :ولش کن چرا خودتو خسته میکنی؟. بعد امیر با کف دستش محکم به آبگرمکن میکوبه و میگه :لعنتی من دیگه خسته شدم هرکار دوست داری بکن روشن بشی یا نشی من دیگه نمیرم حموم.بعد با عصبانیت چای اش را خورد که ناگهان صدایی نحیف از داخل حمام میگه :آره همین کارو میکنم.امیر خیلی میترسه و مادرش هم تعجب میکنه بعد یه دفعه آبگرمکن روشن میشه بعد مادرش برای اینکه امیر نترسه میگه:خب دیگه اینم درست شد برو وسایلت رو جمع کن برو حموم.امیر وسایلش رو جمع میکنه و وقتی وارد زیرزمین میشه احساس سنگینی میکنه باز اینو نادیده میگیره و وارد حموم بزرگ قدیمی میشه و روی سکوی داخل حموم میشینه. یه دفعه یه ضربه خیلی محکم به صورتش میخوره و سرش گیج میره میوفته کف حموم اما یه نفر روی اون فشار میاره و داشته خفش میکرده هرچی میکرده کسی رو نمیبینه اما با تمام قدرتش بلند میشه اما تا وقتی که به در میرسه حسابی کتک میخوره خلاصه وقتی از حموم خارج میشه داد میزنه و مادرش میاد میبینه که بدنش کبود شده.بعد مادرش میبینه که از تو حیاط خونه صدا هایی میاد وقتی نگاه میکنه میبینه که چند تا الاغ و اسب تو حیاط هستن میترسه و سریع پرده پنجره رو میکشه اما بعد از چند ثانیه یه صدای نحیف هی میگه بیا..بیا..بیا..مادره هم باترس پرده رو کنار میزنه میبینه موجودات عجیبی در حال خندیدن هستن.بعد از ترس امیر رو برمیداره باهم میرن تو یه اتاق در رو هم میبندن امیر تا صبح تب داشته و میگفته یه موجود هایی اونو اذیت میکنن. و مادرش هم تا صبح قرآن میخونده.خلاصه امیرو میبرن دکتر و دکتر بهش دارو میده میگه تا صبح خوب میشه اما هر روز که میگذشته حالش بد تر میشده.یه نفر به مادر امیر یه شماره میده و میگه این آقا حتما پسرتو خوب میکنه بعد میره خونه همون پیر مرد و داستان رو براش تعریف میکنه اونم یه بطری آب بهش میده و میگه اینو بریز رو پسرت و اگه خوب شد حتما یه گوسفند بگیر و به فقیرا بده.مادر امیر از پیرمرد میپرسه آیا اونا ازمابهترون هستند؟ و پیرمرد میگه ازمابهترون به ما کمک میکنن ولی اونایی که توی خونه شما بودن جن بودن و حتما صاحب قبلی خونه رمال بوده.
صبح روز بعد خبر خوبی امیر رو پیرمرد میده.وامیر و مادرش خونه رو میفروشن وبه جای دیگه ای میرن.واقعا امیر خوب شده و حالا پسر امیر این داستان رو برای من تعریف کرد 🙂🙂
موفق باشید

همچنین بخوانید:   تجربه ماورایی - عاقبت جوان گنه پیشه (نوشته بهروز)

 

 

مقالات مرتبط

سینا تقی نژاد (مسئول روابط عمومی)
سینا تقی نژاد (مسئول روابط عمومی)
مسئول روابط عمومی و پاسخگویی به نظرات.
اشتراک
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
قدیمی ترین
جدیدترین
Inline Feedbacks
View all comments
M.v
عضو
3 سال قبل

سلام
ممنون از نویسنده داستان.از ما بهترون اونطور که شما شرح دادین انگار با اجنه فرق دارن.ولی بنظرم اینطور نیست.خیلیا هم فکر میکنن از ما بهترون که به جنها گفته میشه بدلیل اینه که واقعا از انسان بالاتر و سرترن.ولی این به قولی وجه تسمیه بخاطر اینه که اجنه از اینکه از ما مرتبه ای پایینتر دارن بشدت ناراحتن مثل معروفشونم ابلیسه.لذا قدیمترها انسانها برای اینکه باعث عصبانیت اونها نسبت به خودشون نشن بهشون میگفتن از مابهترون تا حالشو ببرن

سهیلا
مهمان
سهیلا
3 سال قبل
Reply to  M.v

با سلام من حدس میزنم از ما بهترون به جن های خوب و خیرخواه گفته میشه و اینهایی که امیر آقا دیده جن هایی با خصلت شیطانی بودن

رفتن به نوار ابزار