سلام من فاطمه هستم و ۵۶ سالمه. به خاطر پا دردی که داشتم دوستام بهم توصیه کردن کلاس یوگا برم چون هم میتونه به شفای وضع جسمیم کمک کنه هم باهاش آرامش بگیرم. وقتی وارد کلاس شدم مربی گفت که اگه قبلا یوگا کار نکردم به خودم فشار نیارم و منم کششها رو تو اونجا که میشد انجام میدادم. برای پامم یه تمرین داد که تو خونه انجام بدم.

اخر کلاس گفت همه سکوت رو رعایت کنن چون میخوایم تمرکز کنیم. گفت اونایی که نمیتونن بشینن دراز بکشن ولی سعی کنن نخوابن. منم که دیدم نشستن سختمه دراز کشیدم. اولش یه کم نحوه تنفس رو درس داد بعد گفت نوبت به نوبت از انگشتا تا پا مال سمت راست بدن بعد چپ رو رلکس کنیم. اخراش دیدم صدای خرناسه میاد و چند تا از خانما خوابیدن. منم یه لحظه خوابم برد ولی سریع بیدار شدم تا اینکه دیدم خیلی سبک شدم و دارم به سمت سقف باشگاه میرم. اون قدر قلبم تند میزد که وحشت کردم. صداهای همهمه زیاد میومد و انگار باشگاه شلوغ شده بود. زیر پامو نگاه کردم دیدم سربازایی از روم باستان دور هم جمع شدن. تا اینو دیدم برگشتم تو بدنم. در واقع کشیده شدم. نشستم و دورمو نگاه کردم و دیدم همه چشماشون بسته هست و اصلا کسی همهمه نمیکرده.

اخر کلاس از استادم پرسیدم قضیه چی بود و گفت پرواز روح کردی. گفتم اون سربازا کی بودن گفت روحت رفته زمان عقب رو دیده. خیلی خوشحال بودم که تونستم اینو تجربه کنم و کلاسامو ادامه دادم و الان بهتر میتونم با اختیار خودم پرواز روح کنم. حتی تونستم با اون رومیان باستان که دفعه اول دیدم صحبت کنم و حرفاشونو بشنوم. بعدا که کتاب تاریخ اونا رو خوندم دیدم حرفاشون تقریبا همونی بود که تو کتاب تاریخ بود.